محمد صدرامحمد صدرا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

محمدصدرا پسر گل مامان و بابا

سفرهای بهاری

مروری بر خاطرات روزهای نخستین سال 93 تا کنون روز اول عيد  خونه بابا جون (بابای مامان) بوديم.  بابا جون برای ناهار روز اول کلی مهمون دعوت کرده بودند. حدود 50 نفر می شدند. مامان و مامان جون از روز قبل کلی کار داشتند و آن شب تا نزديک های صبح داشتند غذاها و ... را آماده می کردند. همه آمدند، کلی بچه بوديم ولی ببخشيد ديگه عکس نداريم. روز دوم رفتيم خونه خودمون. بار و بنديل رو بستيم و  صبح روز سوم  اولين سفرمان را آغاز کرديم. روز چهارم برای عيد ديدنی رفتیم خونه عمه بابا. اينجا خونه عمه خانومه و اين بچه ها هم مهمون هاشون هستند. من هر وقت اونجا میرم بايد کنار اين حوض خالی عکس بندازم. خونه عم...
18 خرداد 1393

فرا رسيدن نوروز سال 1393 مبارک

  به نام خالق زيبايي ها در شکفتن جشن نوروز  برايتان، سرسبزی جاودان و برخورداری از همه نعمت های خوب الهی را آرزومندم. انشاء الله سال جديد برای همه مردم ايران عزيز و همه مردم دنيا سال خوب و پر برکتی باشد. دعای ما جهانی است برای همه خلق خدای خالق بی همتا.   سال نو ، از آغوش مطهر خداوند فرا میرسد و قلب من نیایش می کند: خدایا! مرا متبرک کن تا هر روز که در راه رسیدن به «تو» گام بر میدارم. ...
28 اسفند 1392

چند حاضر جوابی

با سلام به همه دوستان و آشنايان ببخشيد، مدتی بود سرمون خيلی شلوغ بود نتونستيم مطلب جديد بذاريم. حالا چند مورد از حاضر جوابی های من رو داشته بايد و بخنديد تا دنيا به روی شما بخنده. فقط بايد گفت: " فتبارک الله الحسن الخالقين".   حاضر جوابی 1: مامان میگه: محمدصدرا الان کاری به کار من نداشته باش تا من برات غذا درست کنم. شما هم بشین کارتون نگاه کن فکر کنم الان باب اسفنجی رو میخواد پخش کنه. محمدصدرا: نه مامان الان نیشت. باب اسفنجی بعد از اذان نشون میده. و بدينوسيله مامان از زمان پخش باب اسفنجی مطلع شد. حاضر جوابی 2: یه روز جمعه بابا هم قول خريد گذاشته بود و هم قول داده بود که منو ببره سرسره بازی. مامان میگه بيايد او...
2 مهر 1392

تشکر و قدردانی

با سلام و با آرزوی سلامتی و شادابی برای همه نی نی های شکمو و غير شکمو و مديريت محترم نی نی وبلاگ و کليه کسانی که برای برگزاری اين مسابقه تلاش کردند. از طرف خودم و خانواده ام، از همه دوستان و آشنايان و حتی کسانی که آنها را نمی شناسيم و به من رای دادند، کمال تشکر و سپاس را داريم و برای همه شان آرزوی سلامتی و سربلندی داريم. دست همه شما درد نکند، ممنونم که به من رای دادید. رای شما درست. من با کد ٦٢٧ و از مجموع ٧٥٣ شرکت کننده در مسابقه نی نی شکمو در سراسر ايران زمين، در رديف ٤٩٧ جدول قرار گرفتم و ٧٧ نفر از دوستان خوب و مهربونمون به من رای دادند.           &n...
27 مرداد 1392

ماشین بازی

اين مدل پارک ماشين ها رو داشته باشيد. اشتباه نکنيد اين ماشين ها سالمند و اوراقی نيستند.  از کمترين فضا بيشترين استفاده شده است. قابل توجه شهرداری های محترم که همش ميگن تعداد ماشين های توی شهر بيشتر از مساحت خيابونهاست.     اين هم يک مدل ديگر از پارک. کار نشد نداره. بدون شرح اضافی: پارکينک با مدادرنگی اشتباه نکنيد، اين مدل حرکت ماشين ها مال کشور ما نيست. عکس تزئينی است. خودم از داخل اتاق کاميونم عکس انداختم. وضوح تصوير رو داشته باشيد.  به اين ميگن عکس حرفه ای. چند هفته ای هر جا می رفتيم خونه فاميل و همش مي گفتند تولد ثنا نزديکه و هی براش تولد می گرفتند و بعضی ها ...
15 مرداد 1392

موهام کوتاه شد

اين عکس من با موهای بلند است. دیگه کم کم طوری شده بود که هر کی منو نمی شناخت، فکر می کرد من دخترم. البته مامان قصد داشت من رو به عکاسی ببره و یک عکس دخترونه از من بگیره برای یادگاری. ولی چون اصولاً من پام رو تو عکاسی نمیذارم تا این موقع نتونسته بود به هدفش برسه. یک روز خاله با سعی و تلاش فروان قصد داشت که حداقل با دوربین خودمون از من عکس قابل چاپی تهیه کنه. متاسفانه ایشون موفق نشدند و این شد نتایج عکاسی خاله. (برخی از عکس ها را ببینید) استفاده از زمان خواب بنده در جلوی تلویزیون و با امکانات کم مثل نداشتن کش موی خوشگل و گل سرهای زیبای دخترانه. بعد از چند لحظه من بیدار شدم. اولش متوجه نشدم که موهام رو بستن. خاله منو روی ...
26 تير 1392

آشپزی می تونم

موقعی که قابلمه های آشپزخونه رو آوردم و دارم باهاشون بازی می کنم، مامان می پرسه محمدصدرا داری چه کار می کنی؟      ميگم: دارم آشپزی می تونم. میگه: داری چی می پزی؟       - دالم شوپ می پزم. برای کی درست می کنی؟   - بلا خوودم دوروش می تونم. آخه، خيلی سوپ دوست دارم. مامان می خواست سیب زمینی پخته ها رو پوست بگيره برای سالاد اولويه، گير سه پيچ دادم که خودم پوش بگيلم. مامان يه چنگال داد دستم و گفت بيا ولی مواظب باش دستت نسوزه، بعد رفت سراغ کارهای دیگرش. من با ابتکار خودم رفتم از توی کشوی آشپزخانه از اين دستمال ماکارونی ها برداشتم آوورم دستم کردم تا دستم نسوزه. آخرش هم چند تا ا...
11 تير 1392

گفتار جدید محمدصدرا

اگه گفتيد محمد صدرای گل ما  این روزا چی ها میگه؟ "فتبارک الله احسن الخالقين" ماجرای اول: یه شب یاد خاطرات تعطيلات عيد و سفر با قطار و... افتادم. شروع به گريه و زاری کردم. می گفتم که با قطار بریم خونه آقا جون اينا. مامان منو بغل کرده بود و نوازشم می کرد تا گريه نکنم. ولی من همش تکرار می کردم و صدام بالاتر می رفت. مامان دیگه خسته شد و گفت خوب پسر گلم حالا چرا با قطار، با هواپيما هم می تونیم بریم، زودتر می رسيم. من هم که با اکثر وسایل نقليه آشنايي دارم با حالت گریه گفتم: با تشتی(کشتی) هم میشه. و مامان و بابا کلی به این نکته سنجی بنده خنديدند. تازه قرار شده از خونمون تا خونه آقا جون اينا راه آبی بزنيم برای حرکت کشتی...
6 خرداد 1392

اردیبهشت 92

درخواست هر روز و هر ساعت اين روزهای بنده از بابا و مامان. بريم شُرشُره. اين تاب خيلی جالب بود. من که روش خوابيدم چشمام رو هم بسته بودم. بشقاب پرنده. چون بالا و پايين می شد، خيلی خوشم نيومد و زود پياده شدم. اينجا يک پارک ديگه است. يه روز خوب با هوای پاک. بعداً از روی عکسا فهميديم که چه قدر هوا تميز بوده. روزی ديگر. بوستانی ديگر. اينجا يه آقايي که با دخترش از پارک رد می شدند و بربری دستشون بود، به زور به من یه تیکه بربری دادند و من تو عکس دارم بربری می خورم. ١٦ ارديبهشت، بازديد از برج ميلاد که به دلايلی من بهش میگم آقا ميلاد. اين برج ششمين برج مخابراتی بلند در دنياست. جريان آقا م...
28 ارديبهشت 1392