آشپزی می تونم
موقعی که قابلمه های آشپزخونه رو آوردم و دارم باهاشون بازی می کنم،
مامان می پرسه محمدصدرا داری چه کار می کنی؟ ميگم: دارم آشپزی می تونم.
میگه: داری چی می پزی؟ - دالم شوپ می پزم.
برای کی درست می کنی؟ - بلا خوودم دوروش می تونم.
آخه، خيلی سوپ دوست دارم.
مامان می خواست سیب زمینی پخته ها رو پوست بگيره برای سالاد اولويه، گير سه پيچ دادم که خودم پوش بگيلم. مامان يه چنگال داد دستم و گفت بيا ولی مواظب باش دستت نسوزه، بعد رفت سراغ کارهای دیگرش. من با ابتکار خودم رفتم از توی کشوی آشپزخانه از اين دستمال ماکارونی ها برداشتم آوورم دستم کردم تا دستم نسوزه. آخرش هم چند تا از سیب زمینی ها رو نوش جان کردم. بابا که سالاد اولویه دوست داره، سر سفره به مامان گفت چرا کم درست کردی؟!!!! .... فسقل سیب زمینی خور.
هر روز که از مهد برمی گرديم خونه، مامان یه مقدار از غذای شب قبل رو که مخصوصاً برای من نگه داشته، گرم میکنه و میذاره جلوم تا بخورم.
اگه یه وقتی غذا نمونده باشه برام نیمرو یا املت درست می کنه. البته یواشکی. چون از اولش تا آخرش میخوام همه کارها رو خودم انجام بدم. از شکستن تخم مرغ و پختن آن روی اجاق و هم زدن و نمک زدن و ... نق و نوق می کنم که بیده به من، خووودم دوروش تونم.
مامان میگه خدا کنه هر وقت بزرگ شدی، انشاء الله به همبن زرنگی باشی.