چند حاضر جوابی
با سلام به همه دوستان و آشنايان
ببخشيد، مدتی بود سرمون خيلی شلوغ بود نتونستيم مطلب جديد بذاريم.
حالا چند مورد از حاضر جوابی های من رو داشته بايد و بخنديد تا دنيا به روی شما بخنده.
فقط بايد گفت: " فتبارک الله الحسن الخالقين".
حاضر جوابی 1:
مامان میگه: محمدصدرا الان کاری به کار من نداشته باش تا من برات غذا درست کنم. شما هم بشین کارتون نگاه کن فکر کنم الان باب اسفنجی رو میخواد پخش کنه.
محمدصدرا: نه مامان الان نیشت. باب اسفنجی بعد از اذان نشون میده.
و بدينوسيله مامان از زمان پخش باب اسفنجی مطلع شد.
حاضر جوابی 2:
یه روز جمعه بابا هم قول خريد گذاشته بود و هم قول داده بود که منو ببره سرسره بازی.
مامان میگه بيايد اول همه با هم بريم فروشگاه خريد کنيم. بعد شما با هم بريد پارک.
بابا ميگه شما خودت برو خريد، من و محمدصدرا ميريم پارک.
محمدصدرا میگه: مامان با پی کی بره فولوشدا. من و بابا با پلاید بلیم شرشره باژی تونيم.
اين بود برنامه ريزی حسابی من برای پدر و مادر.
حاضر جوابی 3:
شبکه پويا داره يکی از اين کارتون های سياه تخيلی و خشن رو تبليغ می کنه و من به دقت دارم نگاه می کنم. مامان ميگه پسرم اين کارتون خوب نيست سياهه من که دوست ندارم. کانال رو عوض کنيم.
محمدصدرا ميگه: نه، شياه نيشت، بحشتناته (وحشتناکه) !!!! . من دوش دالم.
مامان:
حاضر جوابی 4:
مامان داره در مورد يه کار اشتباه، منو نصيحت می کنه و آروم آروم ميگه پسرم ديگه اين کار رو نکن و....
من هم برای اين حواس مامان رو پرت کنم و رد گم کنم با صدای بلند و رسا انگار که هيچ اتفاقی نيفتاده ميگم: مامان، ميخوايي با هم توپ باژی کنيم؟ ميخوايي؟!! ميخوايي؟!!!
گفته بودند بچه ها از پدر و مادراشون زرنگ ترند، ولی نگفته بودند به اين زودی زرنگی رو بلد میشند.
حاضر جوابی 5:
اگه اسباب بازی هام بريزم توی اتاق یا پذيرايي و مامان بهم جمع کن. ميگم: جم نمیتونم، خشته میشم.
اگه مامان بگه مثلاً کفش هاتو بیار بذار تو جا کفشی: ميگم: نمیذارم، جون خشته میشم.
گاهی توی پیاده روی بيش از 5 قدم ديگه شروع می کنم به نق و نوق و ميگم : من خشته شودم.
روز جمعه جلوی خونه آقا جون اينا، بابا داره چراغ های پی کی رو عوض می کنه. من هم گير دادم که من هم تومت می تونم (کمک می کنم) و به تمام وسايل دست می زنم و جابجاشون می کنم و کلاً همه چيز رو به ميريزم.
بعدش هم هی به بابا ميگم: بابا، من چلاقالو عبض می تونم (چراغا رو عوض می کنم)، خشته هم نمیشم.
بابا: آفرين، کاری رو که نبايد انجام بده، انجام ميده و خسته هم نمیشه.
حاضر جوابی 6:
چند روزیه که تلفن خونمون به دليل نامعلومی قطع شده. تا حالا هيچ وقت نشده بود که درخواست زنگ زدن به بابا را داشته باشم. اين چند روزه که تلفن قطعه، من اصرار اکيد دارم که به بابا زنگ بزنيم. روز اول که گفتم ، مامان خسته بود و همش مي گفت باشه حالا چند دقيقه ديگه زنگ می زنم. و من هی تکرار می کردم. بعد مامان یادش اومد که تلفن قطع است و به من گفت که نمیشه پسرم، چون تلفن قطعه.
من هم سريع جواب دادم که: خوب با موبالت ژند(زنگ) بژن.
مامان: خداييش اين يکی راه حل به ذهن مبارک مامان نمی رسيد.
حاضر جوابی 6:
بابا ميگه: من 206 دوست دارم.
مامان ميگه: من هم مگان دوست دارم.
بدون هيج معطلی من هم گفتم که : بابا، منم شمند دوش دالم.
ای بابا بچه هم بچه های قديم. گواهینامه شون رو هم می گرفتند ولی هنوز اسم همه ماشين رو بلد نبودند. بچه های الان از وضعيت کاری و مالی و... شرکت سازنده هم با خبرند.