غذا خوردن من
از عکس بالا معلومه که من عاشق آبگوشتم. قاشق رو میذارم توی دهنم با اون دستم هم فشارش میدم که نریزه ولی باز هم می ریزه.
پرتقال آبگیری، بدو بدو حراجش کردیم. من پرتقال و لیمو شیرین رو اینجوری می خورم. خوب این دو میوه رو خیلی دوست دارم.
نه، فکر نکنید که زیاده. من یه کم از آبشون میخورم و میذارمشون کنار. مامانم معمولاً حیفش میاد و بقیه شونو میخوره تا اسراف نشه. حالا هر وقت یکیشو میذارم دهنم و درمیارم سریع میدووم دنبال مامانم و هر جا باشه و هر کاری که میکنه (مثل ظرف شستن یا سبزی پاک کردن) با سر و صدا و داد بیداد میگم اینو از دستم بگیر و بخور. کلاً بساطی درست کردم که بیا و ببین. هر چی مامان میگه بذار اونجا بعدا میام میخورمش، من قبول نمی کنم و میگم حتماً باید همین الان از دستم بگیری.
مامان چهار مغز (پسته، بادام، فندق و گردو) بو نداده(خام) برام میخره و آسیاب میکنه، یا تو غذام می ریزه تا تو شیر برام خیس میکنه و بهم میده تا بخورم. (هر چند در کل خیلی اهلش نیستم). اما الان پیاله ای رو که میبینید پر از بادام پوست کاغذیه که روی اوپن بود. من از توی آشپزخانه با پا بلندی اونو برداشتم و ریخت توی آشپزخونه، بعد از اونجا جمعش کردم ریختم توی پیاله و آوردم روی پارچه ای که مامان برای من انداخته بود و اینجا دوباره ریختمش روی زمین. الان هم دارم خودم پوست بادام رو می کنم.
در ضمن باید به اطلاعتون برسونم که برای من این یک رسمه که چیزی رو که میخوام بخورم باید حتما اول بریزمش روی زمین بعد بخورمش. خیلی غیر بهداشتی ام نه!!!!!!!!