آب بازی
چند وقت پيش به من اجازه داده شد تا توی حمام حسابی آب بازی کنم. این آب بازی خیلی به من مزه داد و از اون وقت هر وقت آب رو می بینم، میگم: " آبه، آبه" يعنی بذاريد من آب بازی کنم.
و بدين ترتيب، برای آب بازی اينجانب، يک عدد استخر بادی تهيه شد. با اجازه تون فکر کنم، آنقدر بزرگه که بعيد میدونم توی حمام کوچک ما جا بشه. به هر حال چون تلمبه هم نداشتيم، برای شروع کار اونو برديم خونه باباجون اينا، تا ببينيم تا چه حد می تونه برام سرگرم کننده باشد.
روز جمعه (2 تير ساعت 10 صبح) من در حال پر کردن استخر بادی هستم. البته گاهی هم شیطنت می کردم و شلنگ رو بیرون از استخر میگرفتم و مامان به خاطر هدر دادن آب، کلی از دستم حرص می خورد. عصر موقع برگشتن هم، چون ديرمون شده بود و بايد آب اونو ميريخت دور، اين کار و نکرد و استخر رو با آب گذاشت موند تا خاله کوچيکه سر فرصت با آب اون، تراس و حياط رو بشوره و باغچه رو آبياری کنه، تا آب اون الکی هدر نره. از قرار معلوم من بايد منتظر بشم تا دوباره برم خونه باباجون و...
و ساعت 14 که هوا گرم شده بود و آب هم توی آفتاب گرمتر شده بود، رفتم حسابی آب بازی کردم. از ذوقم همش داد و بیداد می کردم و جيغ می زدم. اون روز، از بنده، کلی فيلم شنا در سطح قهرمانی المپيک تهیه شد. شب گذشته، بابا داشت اين فيلمها رو ميديد، و من کلی با ادددد ب ددد و با آب و تاب جريان اّب بازیمو براش تعريف می کردم که چی شد و چه کار کردم و...
یه بار لیز خوردم و افتادم توی آب، مثل عکس پايين خيلی حس خوبی داشت و کلی بلند بلند خندیدم و بعدش همش خودمو می انداختم توی آب و کلی می خنديدم. فکر کنم، اینش برام جالب بود که پاهام کشيده می شد به سطح آب.
اولاً بعد يک ساعت بازی جانانه، منو با گرِیه بردند توی خونه و لباس پوشوندند. بعد هم که کافی بود تصادفی من از پشت پنجره استخر پر آب رو ببینم، کلی گریه زاری که من ميخوام برم آب بازی. من با گريه: ضمن اينکه با دستم استخر بادی رو نشون میدادم می گفتم: "آبه، آبه، آبه"