محمد صدرامحمد صدرا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

محمدصدرا پسر گل مامان و بابا

مرداد و ماه مبارک رمضان

و اما شرح ماوقع: خاله مامان و دختراش با مامان جون اینا هفته قبل از ماه مبارک اومدند خونمون و شب موندند. موقع صبحانه مامان شکر پاش رو سر سفره گذاشت. اگه گفتین توی شکر پاش چی پیدا شد؟ خاله جون اونو سرازیر کرد توی لیوان چای اش و به جای شکر از اون... بله لوبیا قرمز توی لیوانش ریخت. حالا کار کیه؟ نی نی جون. به این میگن یه پذیرایی ناب. از قبل آماده کرده بودم ولی پیش بینی نکرده بودم که نصیب خاله جون بشه.خیلی هم بد نشد. کم کمش کلی خندیدن روحیه اشون باز شد. این هم یک شب قبل از ماه مبارک که آقا عماد اينا که بابا و مامانش هم روزه بودند و مهمون ما بودند. ببینید ماشاء الله،چه طور خودم غذا می خورم. جريان يک روز با مامان وقتی از مهد برمیگردم...
23 مرداد 1391

سفرنامه اصفهان- تابستان1391

تاریخ ٢٤ تیرماه و قبل از شروع ماه مبارک رمضان اولین سفر تابستانی سال 91 به مقصد اصفهان نصف جهان. منتظر وردد هواپيما گیر گير که بابا اون ساک دستی رو بذار اينجا. ساعت پرواز 6 صبح بود و با يک ساعت و نيم تاخير انجام شد، ساعت ٩:٣٠ رسيديم به فرودگاه اصفهان که با فاصله طولانی ای که تا شهر داشت ساعت ١٠ رسيديم به شهر زیبای اصفهان. چون سوئيت رو ساعت ٣ به ما تحويل می دادند، ساک را به هتل سپرديم و یک سر رفتيم ميدان نقش جهان و بستنی و فالوده و نگاه کردن به درشکه و اسب ها و... بازديد از مسجد شيخ لطف الله و منتظر اذان ظهر برای اقامه نماز ظهر. کنار مسجد جایی بود برای اقامه نماز، قبل از اذان، من و مامان از مسئول ...
1 مرداد 1391
1