مطب آقای دکتر
روز پنج شنبه و جمعه من کمی تب داشتم. مامان و بابا تصميم گرفتند که روز شنبه ٢٩ خرداد منو پیش دکتر خودم ببرند. چون آقای دکتر ساعت ٥ به بعد در مطبش حاضر میشد مامانم منو برای اولين بار سرکارش برد. خاله شهرزاد با من خیلی بازی کرد. منو نگه داشت تا مامانم نمازش رو خوند. وقتی مامان کارت زد و می خواستیم بریم مطب ، خاله شیما اصرار کرد که با ماشین اونا تا سیدخندان بریم. القصه که ما زود رسیده بودیم . مامان نگران بود که حالا چه طوری منو سرگرم کنه تا ساعت ٥ بشه. اما وقتی خانم منشی در رو باز کرد و استخر بادی وسط محیط مطب رو دید کلی خوشحال شد و منو گذاشت توی استخربادی تا بازی کنم. من هم که ندید بدید بودم و با تعجب به اون دست می زدم و ساکت بودم. کمی بعد شروع کردم به آواز خوندن تا دکتر اومد .
من نفر اول بودم. الان دیگه خوب خوب شدم. تازشم دکتر گفت که دیگه می تونم سوپ و زرده تخم مرغ و ماست و بیسکويت مادر و چای کم رنگ بخورم.