محمد صدرامحمد صدرا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

محمدصدرا پسر گل مامان و بابا

بازی خوبه چه جورش! نه بی نمک نه شورش

1- گاهی توپ هامو بار کامیون میکنم. چون توپها معمولا روی هم نمی ایستند و می افتند گریه می کنم یا داد میزنم. فکر می کنم با فشار دادن اونا می تونم جاشون بدم تو کامیون. بعد اینجوری بارمو خالی می کنم. کامیون من به درد اسباب کشی می خوره ها! اگه خواستید، خبرم کنید تا بیام وسایلتونو جابجا کنم. 2- به من میگن خرگوش باهوش. خیلی دوست ندارم این ماسکها رو صوتم باشه زودی درشون میارم. 3- یه روز جمعه رفتیم خونه آقا عماد اینا مهمونی این آقا عماد گل نمی ذاشت به اون اسباب بازیهایی که من دوست داشتم دست بزنم. زودی از دستم می گرفت. حالا با این همه سازگاری، جالب اینجاست که فرداش شنبه بود و مامان اینا جلسه ختم انعام داشتند. موقع برگشتن عما...
24 اسفند 1390

بازی های خودم

١- این کامیون رو مامان و بابا از نمایشگاه کانون پرورشی و فکری نوجوانان برام خریدند. گاهی خودم سوارش میشم. گاهی اسباب بازیهای دیگرمو توش میریزم و می برم جایی که مامان دوست نداره خالی می کنم و.... ٢- ژست رو می بینید. هیچکی ندونه، فکر می کنه دارم شطرنج بازی می کنم، اینقدر با تفکر دارم اینار میذارم سر جاشون. حالا میخوام یه آزمایش بکنم. می خوام ببینم اگه این تخته رو بلند کنم چه اتفاقی می افته. فهمیدم. آهان این اشکال پازل می افته زمین. خودمونیم ها این آقای نیوتن باید بیاد پیش من علم یاد بگیره. ٤- روز جمعه ٢١ بهمن؛ مامان مهمون داشت و خوشحال بود که شب قبل من دیر خوابیدم و صبح زود موقعی که من خوابم، می تون...
8 اسفند 1390

اشکال هندسی

یکی از اسباب بازیهایی که مامان از نمایشگاه برام خریده، جور چین اشکال هندسیه که من خیلی باهاش بازی می کنم. کلی منو سرگرم می کنه. خیلی هم ارزونه.   دایره خیلی راحت جا می افته. مربع و مستطیل رو هم زود جاشونو پیدا می کنم فقط کمی مثلث بدجنس اذیتم می کرد که اون رو هم دیگه راحت می ذارم سرجاش. راستی اولین بار که می خواستم این کار رو انجام بدم. هر کدوم که جا نمی افتاد با دستم فشار می دادم، بعد کمی هم با عصبانیت داد می زدم. أأأأأأأأأأ ، اونوقت مامان و بابا می خندیدند به من. در آخر هم برای خودم دست می زنم. چون همیشه که بقیه نیستند تا منو تشویق کنند. برای همین باید خودم خودمو تشویق کنم تا استعدادهام شکوفا بشن. ...
18 بهمن 1390

خانه اسکیمویی من

دو روزه که بابا جون برام یه خونه خریده که برم توش بازی کنم و اسباب بازیهامو توی خونه ریخت و پاش نکنم. اونقدر من از این خونه خوشم اومده که بالشم رو هم می برم و توش می خوابم. بابا توپ رو می انداخت توی خونه من. من چند بار توپ رو براش انداختم بیرون ولی بهش گفتم اگه یک بار دیگه توپتو بندازی تو خونه من، پاره اش می کنم تا دیگه نتونید مزاحمم بشید. آدم تو خونه خودش هم آرامش نداره، از دست این بچه های شیطون. خونه باید انعطاف پذیر باشه. مثل خونه من. ببینید چطوری نشستم رو سقفش. تازه وقتی هم بلند شدم دوباره شد همون خونه اولی. خیلی جالبه این خونه رو، من که سهله زلزله هم نمی تونه خرابش کنه. ...
5 بهمن 1390
1