فیفیلی دوووووو؟
یه روز و روزگاری مامان رفت تو انباری دنبال یه چیزی بگرده، در کنار اون یکسری وسایل تزئینی قدیمی رو هم پیدا کرد و آورد تا ازشون استفاده کنه. یکیش این فیفیلی ها بود. مثل قدیما اونا رو گذاشت جلوی آینه. و ماجرای من و فیفیلی از اونجا شروع شد. همون روزهای اول ترتیب فیفیلی بزرگه رو دادم و اون بیچاره دچار قطعی پا شد. مامان خواست به من یاد بده که پسر گلم حالا که پاش رو بوف کردی باید خوبش کنی و بهش چسب بزنی. یه تیکه چسب کوچولو آورد به من داد تا به پاش بزنم تا خوب بشه و بتونه سر پا بشه. من هم گریه و زاری نموده و نوار چسب رو ازش گرفتم و تمامش را به فیفیلی بیچاره زدم، خدا رحم کرد که نوار چسب بیشتر از این نبود و الا .... خلاصه ...