محمد صدرامحمد صدرا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

محمدصدرا پسر گل مامان و بابا

تولد یک سالگی مبارک

قند عسل مامان و بابا تولدت مبارک. پنج شنبه هفته گذشته تولد گل پسری  بود. به علت خبر داشتن از عادت به هم ریختن اوضاع، وسایل تولد رو به صورت مختصر و ساده روی میز ناهارخوری چیدمان کردیم. کلاه نازنین رو که نمی ذاشتی اندک لحظه ای روی سر مبارک بمونه . دستت درد نکنه که آبرو داری کردی و این عکس رو تونستیم ازت بگیریم. هر چند زیبایی کلاه معلوم نیست. با استفاده از اهرم دست می شد کاری کرد. خوب اونوقت عکس جالب نمی شد. از آنجايي که آقا پسری کلاه سرشون نمی ره ، کلاه رو روی زرافه کیفی که هدیه تولده و پر از اسباب بازیه گذاشتیم. تولد دایی هم چند روز دیگه است. دایی جان تولد شما هم مبارک. انشاء الله که صد سال زنده باشی. ...
8 آذر 1390

هدیه هایی که گرفتم

من تازگی ها هدیه های خیلی قشنگی از بقیه گرفتم که دوست دارم اونا رو به شما هم نشون بدم. اين لباس رو عمو (بابای مائده خانم گل گلاب) از مکه برام آورده. پوشیدمش، خیلی خوشگل میشم. این هواپيما رو خاله برام از مشهد سوغاتی آورده. وقتی روشن میشه دور خودش می چرخه ، جلو می ره و سر و صدای مهيب هواپيما رو موقع بلند شدن یا نشستن از خودش درمیاره. فعلا ازش می ترسم، چون صداش خیلی بلنده. این سویشرت رو ببینید چقدر قشنگه. اینو خاله نسا (مامان آقا آرتين) بهم هدیه داده، اونقدر گرم و نرمه که نگو. چند وقت پیش رفتیم خونه خاله سحر. چون من پسر خوبی بودم و آقا نشسته بودم، خاله سحر به من یه بلوز و شلوار بسیار دوست داشتنی و قشنگ هدیه داد. مامانم او...
29 آبان 1390

مهد کودک

اينجا مهد کودکه. عمو شهرام هفته ای یک روز میاد برامون شعر می خونه. لطفا خودتون توی عکسا منو پیدا کنید. ...
29 آبان 1390

اولین باری که من سجده کردم

این عکسی که می بینید مامان در اسرع وقت و هنگامی که برای اولين بار به سجده رفتم از من انداخت. مامان کلی خوشحال شد از اینکه من بالاخره فهمیدم که چطوری پیشانی ام رو روی مهر بذارم. تا حالا با مهر یا بازی می کردم یا اینکه می خوردمش. ...
29 آبان 1390

شرح برخی از کارهای من

شرح برخی از کارهای من به حول و قوه الهی  الان که یازده ماهم تمام شده. خودم بدون کمک بلند میشم و 30 ثانیه تا 1 دقیقه­ای می ایستم و برای خودم دست می زنم. در تاريخ 6 آبان1390 تونستم یک قدم هم بردارم ولی بعدش می افتم. دو تا دندون بالا و دو تا پایین دارم که از شدت علاقه­ام به بابا، گاهی دستشو چند تا گاز می گیرم. طوری که جاش تا مدتی می مونه. اگه کسی منو صدا کنه و باهام حرف بزنه و یا برام شکلک دربیاره، منم براش شکلک درمیارم و کلی خوشحالش می کنم. وقتی تلویزیون اذان یا دعا پخش میکنه من هم باهاش اذان می گم. آآآآآآآآ دددددد باااااااااااا. وقتی بابا نماز می خونه، می رم و جا مهری رو بر می دارم و می ذارم...
11 آبان 1390

شیرین کاری یا خرابکاری ؟

شيرين کاری یا خرابکاری? مسئله این است. توی خونه جديد وسايلمون خیلی کمه. چون بعضی هاشون خونه آقا جون ایناست. بعضی هاشون هم که مامان دیگه نخواسته بیاره اینجا، داده رفته. الان فضا برای بازی کردن خیلی بازه. و وسایل خطر آفرين برای سن من که خیلی شیطونی می کنم هم خیلی کمتره. من تقریباً هر روز که با مامان از مهد برمی گردیم خونه، کارهای زیر رو انجام میدم. اول از همه، تمام اتصالات تلفن را قطع می کنم. در آخر سیم رو از پریز می کشم که کسی مزاحم نشه. چند روزه که یاد گرفتم باطریهای حافظه رو هم دربیارم تا دیگه شماره های فامیل هم نباشن. مامان هم نتونه به بابا زنگ بزنه و کارهای منو گزارش بده. باهوشم دیگه. انشاء الله که موبایلش هم خط نده. تازه ...
26 مهر 1390