جواب های این روزهای من
جواب های این روز های من به مامان.
داستان ١:
مامان داره گوشت چرخکرده رو بسته بندی می کنه برای داخل فريزر. من زود میرم جلو و میگم: من تومت تونم. (کمک کنم). مامان می گه نمی خواد کمک کنی برو بازیتو بکن. میگم: نه، من تو مت تونم. خلاصه به اجبار میگه باشه. بعد میگه پس شما کیسه فریزر رو نگه دار تا من گوشت رو بریزم توش. من میگم: نه من بلیزم توش. قاشق رو میده دستم و میگه: اما نباید روی زمین بریزه ها.
من چون نمی تونم خوب این کار رو انجام بدم یه کم میریزه زمین. مامام میگه: بچه این کار تو نیست. کار مامانه. من هم با صدای بلند میگم: نه ه ه ه ، این تال منه.
بعد سعی می کنم با دقت زياد که زمین نریزه، این کار رو انجام بدم. تا آخرش. وقتی تموم شد. مامان گفت: دستت درد نکنه که کمکم کردی. اگه تو نبودی نمی تونستم به این زودی (١ ساعت) تمومش کنم. من هم محکم و با جرات گفتم:" تالِ من بود". یعنی: دیدی کار من بود.
داستان ٢:
رفتم در یخچال رو باز کردم، ٥ دقیقه است که جلوش ایستادم و توش رو نگاه می کنم. مامان هم هی میگه : بچه در یخچال رو ببند. من هم میگم: نمی دندم. آخرش مامان گفت: اگه نبندی یخچال ناراحت میشه ها. من هم زود در یخچال رو بستم و گفتم: نالاحت، داد میژنه؟ مامان هم با تعجب فراوان گفت: آره پسرم داد میزنه.
داستان ٣:
مامان میگه: محمدصدرا جیش کردی؟ میگم: من جیش نتدم.
مامان میگه: محمدصدرا کار خرابی کردی؟ میگم: کال خلابی نتدم.
مامان میگه بوی بد میدی، پی پی کردی؟ میگم: من پی پی نتدم.
خودم هم نمیدونم چرا اصرار دارم این کار رو انکار کنم.
داستان٤:
مامان میگه: محمدصدرا تو دیگه بزرگ شدی باید بگی که جیش داری؟ من میگم: من بوزود شدم؟
مامان: آره پسرم مرد شدی. میگم: مَد شودم؟
مامان: آره پسرم آقا شدی. هر وقت جیش داشتی به من بگو . میگم: آگا شودم؟
ولی هیچ خبری از گفتن اين يک مورد در من نیست که نیست.
(مامانم برای من از چهار ماهگی پوشک مولفيکس استفاده کرد. مولفیکس کیفیت خوب و به نسبت ارزانتر از بقيه مارکها بود. آن روزها یک بسته ١٤ تایی آن، قيمتش ٣هزار تومان بود و اکنون پس از دو سال قيمتش به ٩هزار و پانصد تومان رسيده است. چيزی حدود سه برابر).
داستان٥:
اسم اکثر وسايل نقليه سبک و سنگين رو بلدم. چند روز پيش که با مامان به خونه برمیگشتيم، مامان گفت: محمدصدرا ميکسر (ويژه حمل بتن) رو ديدی؟ من کمی دير جنبيدم و رد شديم. شروع کردم به نق زدن که ميسر تو (کو)؟
مامان گفت: صبر کن، الان يکی ديگه بهت نشون ميدم. نشون به اون نشون که به در خونه رسيديم و مامان منتظره تا در پارکينگ باز بشه و بره داخل و ما ميکسر نديديم. من دوباره نق زدن رو شروع کردم : ميسر، میسر، ميسر. يعنی: به من یه ميکسر دیگه نشون ندادی.
با توجه به حرف زدن ها و گاهی نزدن های من، کلاً اين روزا داستان زياد داريم. ولی خوب حالا فقط اين چند تا رو یادمون بود براتون نوشتيم.