محمد صدرامحمد صدرا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

محمدصدرا پسر گل مامان و بابا

محمد صدرا و عکاسی

1391/12/8 15:22
نویسنده : پریا
712 بازدید
اشتراک گذاری

سلم، می خواهم چند نمونه از کارهای جديد عکاسی را به شما نشان بدهم. قبلاً زياد عکاسی کرده بودم ولی  زياد جالب نبودند. با تمرين و ممارست فراوان، حالا ديگه در سطح حرفه ای عکاسی می کنم.

عکاسی از عروسک شیر در زوايای مختلف:

اين هم عکس از پاهای خودم.

روز پنج شنبه ٥ بهمن با مامان به خونه آقاجون رفتيم. به همراه خاله و مامان، پيش آقای دکتر اسدی رفتيم . چون من کمی سرفه می کردم. دکتر هم برام آمپول نوشت. همانجا آمپول زدم. ١٠ دقيفه ای گريه کردم و نق زدم. ولی بعدش يادم رفت.

بعد از آن، همراه مامان و خاله به عکاس خانه رفتيم. مامان می خواست برای مهد کودکم عکس ٤*٣ بگيره. ولی به نظر شما آيا موفق شد؟

اين فيگورهای من قبل از آمدن عکاس است. ضمن اين که آماده می شدم برای عکس، مامان و خاله چند عکس برای نمونه از من گرفتند.

اما چشمتان روز بد نبيند وقتی عکاس آمد تا از من عکس بگيره، موفق نشد که نشد. تا لامپ ها را روشن کرد من چسبيدم به مامان و شروع کردم به نق و نوق کردن و ديگه روی صندلی ننشستم و کم کم تخريب رو شروع کردم.

مامانم به من ميگه تخريب چی. در هر جايي ٥ دقيقه بيشتر ساکت و آروم نيستم. نهايت بعد از ١٠ دقيقه کار تخريب رو شروع می کنم. حالا خدا رو شکر اين عکاس خوش اخلاق بود. اصلاً گذاشت و رفت تا نبينه من دارم چه کار می کنم. من هم نامردی نکردم و تقريباً به همه چيز دست زدم.

در آخر، عکاس گفت فايده ندارد، همان عکس هايي که خودتان انداخته ايد روی سی دی ذخيره کنيد و برای من بياوريد تا برايتان عکس پرسنلی دربياورم.

بعد از ظهر آن روز، به عنوان جايزه برای آن همه ژست زيبا که گرفته بودم، به پارک رفتيم.

جالبه که اولش از اين سرسره می ترسيدم ولی يک بار که با تشويق فروان از آن بالا رفتم. ديگه تا آخرش همين طور با عجله می آمدم پايين و به سرعت از پله ها بالا می رفتم. خلاصه تا وقتی از آن جا بيرون رفتيم، همه اش از اين سرسره استفاده کردم. هر چی خاله منو تشويق می کرد که برم سوار تاب هم بشم، نمی رفتم. گاهی مر فتم، ولی نصفه های راه دوباره برمی گشتم سمت همين سر سره.  وقتی مامان ديد فعاليتم زياد شده، هوا هم خوب است و دارم عرق می کنم، يواش يواش شال و کلاه و در آخر کاپشن را از تنم درآورد.

مو هايم را ببينيد چطور برق، بالا نگه داشته. خيلی خنده دار شده بودم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مسافران آسمانی
26 بهمن 91 11:12
بابا عکاس کوچولو...این هنرتو رو نکرده بودی محمدصدرا جونم...
چه پاهای تپل و نازی داری ماشااله...باب گاز گرفتنه...
طفلکی آقای عکاس...فکر کنم مثل برق گرفته ها موهاش سیخ سیخکی شده ، نه...؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟



خاله جون بايد موهای آقای عکاس رو برق می گرفت ولی برعکس موهای خودمو سیخ سیخکی شد.
n.a
3 اسفند 91 7:28
پریا !

این وروجک چه قدر لاغر شده !!!!!!!!




از بس که ورجه وروجه میکنه ديگه. غذا هم درست و حسابی نمیخوره.
مامان صدرا
8 اسفند 91 18:33
با افتخار لينكتون كردم به ماسر بزنيد.

چشم عزیزم سر می زنیم. ما هم شما را لینک می کنیم.

مامانیش
8 اسفند 91 18:42
سلام
من یک نی نی تو دلم دارم که به امید خدا می خوام اسمش را بذارم محمدصدرا، دیدم اسم پسر گل شما هم محمد صدراست . دوست داشتم براتون پیام بذارم
خدا براتون ببخشه


سلام. ممنونم. خدا براتون نگه داره. من هم این اسم خیلی دوست دارم. چون هم نام مبارک محمد را دارد و هم صدرا که یکی از فلاسفه بزرگ اسلامی است.