محمد صدرامحمد صدرا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

محمدصدرا پسر گل مامان و بابا

سفربه کرانه های دور

1391/7/4 8:57
نویسنده : پریا
1,404 بازدید
اشتراک گذاری

از سه روز مونده به آخر ماه مبارک رمضون به مدت ١٠ روز رفتیم خونه آقا جون. یه روز صبح که از خواب بیدار شديم ديديم آقا جون یه ببعی شیطون رو آورده توی حیاط و پاش رو بسته به درخت تا اونو قربونی کنه. من هم از خواب بیدار شدم و رفتم سراغش، زیاد باهاش بازی نکردم چون قصاب باشی خیلی سریع ترتیبش رو داد. با اینکه بابایی نمی ذاشت من ببینم ولی باز هم یه سری از مراحل ذبح اونو دیدم و اصلاً هم نترسیدم.

یه شب هم عمو جون ما رو برای صرف شام به باغ آقا جون دعوت کردند. جاتون خالی خیلی خوش گذشت، من هم حسابی شام خوردم چون قبلش خیلی ورجه ووروجه کرده بودم و حسابی گشنم شده بود.

اين درخت انجير اينقدر کوتاه بود که دست من راحت بهش می رسید.

من و آقا مسعود و آقا مجتبی مسئول زنده نگه داشتن آتيش برای درست کردن کباب و چای بوديم. البته با حفظ فاصله ايمنی و سر در دست داشتن چوب ها هم هی با هم دعوا می کردیم.

یه روز هم کله صبح يعنی خروس خون، دسته جمعی رفتیم بیرون. اولش قرار شد به یک آبشار بسيار زيبا که بابای آقا مجتبی قبلاً رفته بودند و می گفتند خيلی هم زیبا و ديدنیه، بريم. به اين روستا که رسيديم، اهالی گفتند که بايد ماشين هاتون رو اينجا بذاريد و بقيه راه رو که ٢ ساعت پياده روی است رو خودتون گز کنيد. القصه چون مامان جون که نمی تونست و ما نی نی ها هم که سه تا بودیم که تازه بزرگترینش من بودم، بزرگترها هم به ناچار بیخیال شدند و دیدار از آبشار بی نظیر اين منطقه به سالهای آتی که ما بزرگتر بشيم و البته قوی تر(انشاء الله)، موکول شد. برای همین همانجا نشستیم و صبحانه مفصلی میل نموده و یکسری اتفاق دیگر افتاد که به علت آبروریزی بنده فعلاً از گفتن آن معذورم. اما یکی از اتفاق ها این بود که دو تا ماشین پیکان (خودروی ملی اسبق) بعد از ماشین های ما نگه داشتند و زن بچه هایشان همان اطراف اطراق نموده و خودشان به سمت آبشار رفته بودند و سوئيچ هایشان را نیز با خودشان برده بودند. تا تلگراف زده بشه و یکی از اونا بیاد ما رو از گیر این ماجرا دربیاره کلی الاف شدیم.

پایین: منتظر آمدن صاحب ماشین ها

بعد از اينکه از اين روستا نجات پيدا کرديم حرکت کرديم به سمت رود ارس در شمالی ترین نقطه ایران از سمت غرب.

اينجا ورودی منطقه آزاد ارس است. با آب و هوای خوب و عالی، جای شما خالی.

عکس پایین: پشت سر من رود ارس است و آنطرف رود، که کوه می ینید، جمهوری آذربايجان است. کلاً اين مسیر در امتداد رود ارس یعنی مرز ایران و جمهوری آذربايجان است، راه کوهستانی و جایی شبیه به جاده چالوس و چه بسا زیباتر و قشنگ تر است و البته خلوت و بسیار دیدنی است. با اینکه روزهای اول شهریور است ولی هوا بسیار مطبوع و دلچسب است.

آخر مسیر به سد ارس می رسيم که با هدف منافع مشترک بین ایران و آذربايجان ساخته شده است. طبق روال عادی که بنده تا آب می بينم هر چی سنگ اطرافم ببینم در آن پرت می کنم. عکس ها رو ببینید.

از مقايسه اين دو عکس معلوم می شود که چقدر سنگ اندازون شده است. سنگهای سمت چپ به آب رسیدند. نکته قابل توجه : آیا من چپ دست هستم؟

تا آماده شدن ناهار من و آقا مجتبی کلی با هم بازی و شادی کردیم.کلاً مجتبی هر کاری انجام میداد من هم انجام میدادم و کم نمی آوردم.

پایین: کلیسای ننه مریم در نقطه صفر مرزی بود و عکس برداری به شدت ممنوع بود. به ما هم تذکر داده شد.

این هم کلیسایی در همان نزدیکی به نام کلیسای تاریخی سنت استپانوس است که بسیار جالب و دیدنی است. این کلیسا دومین کلیسای مهم ارامنه در ایران است که در قلب کوه‌ها و در میان طبیعت سبز منطقه مرزی جلفا و جمهوری آذربایجان است. بعد از بالا رفتن از سربالایی کوه در آستانه ورودی یک چشمه پر آب و زیبا است که خوردن آبش بعد از آن همه سر بالايي آمدن خالی از لطف نیست.

از من به زور عکس می انداختند.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان سامی
10 مهر 91 12:17
چه عجب تشریف آوردینهمیشه به مسافرت و گردش


بله، ببخشید خاله جون که دیر اومدیم. ممنون. انشاء الله شما هم همیشه شاد باشید و سفرهای خوب تشریف ببرید.
مامان سید کوچولو
12 مهر 91 23:36
سلام. خوب و خوشین؟ سری به ما بزنین


سلام، شکر خدا خوبیم. چشم حتماً سر می زنیم و از کارهای جدید و جالب آقا سید با خبر میشیم
rahisimi
26 آبان 91 0:30
خوش باشی گلکم


ممنون. شما هم خوش باشی خاله مهربون