محمد صدرامحمد صدرا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

محمدصدرا پسر گل مامان و بابا

گربه

1391/3/9 9:05
نویسنده : پریا
1,019 بازدید
اشتراک گذاری

بابای مهربونم خیلی کم فرصت میکنه منو با خودش ببره پیاده روی. چون اغلب دیر میاد خونه و کار داره.

عکسای یک روز پیاده روی که بابا از من انداخته. از وقتی که چند ماه پیش بابا یه گربه رو به من نشون داده که رفته بوده زیر ماشین. حالا هر وقت میام تو کوچه، برای پیدا کردن پیشی خم میشم و زیر ماشین های توی کوچه رو نگاه می کنم.

اینجا فضا سبز نزدیک خونمونه که وسایل بازی هم نداره تا من باهاشون بازی کنم. ولی اگه گفتيد من دارم به چی نگاه می کنم؟

به دو گربه زیر، که یکیش کاملاً معلومه و ترسناکه و اون یکی که رنگ خاکه و رو زمبن خوابیده و معلوم نیست.

من که ترجیح دادم سمت اون که کمتر ترسناک بود برم. البته من الان خیلی مفهوم ترس رو نمی دونم. این اطرافیان هستند که کم کم دارن ترس رو به من یاد میدن با رفتارها و گفتارشون.

من هی داشتم می رفتم جلو و جلوتر و به گربه نزدیک تر میشدم.

وقتی بابا به من میگفت دیگه نرو پیشی کثیفه. من هم دیگه نمی رفتم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مسافران آسمانی
10 خرداد 91 13:22
آفرین به این پسر شجاع دوست داشتنی اما حرف گوش کن...
وتبریک به مامان پریا واسه داشتن یه همچین دسته گلی...
ولی خاله جون منم این گربه رو دیدم تازه تو عکس ازش ترسیدم چه چشمای براقی داره بهتر که نرفتی سمتش...


بله خاله جون. اینا که دیگه گربه نبیستند برا خودشون ببر و پلنگ اند از بس که از توی سطل های زباله چیز میز میخورن و به هم میریزن.