باغ گیلاس
جمعه شب گذشته 29 اردیبهشت برای برگزاری یه مهمانی فاميلی (به مناسبت ازدواج دختر عمه مامان) به رستوران باغ گیلاس دعوت شديم.
چون بابا جون اینا هم با ما بودند، و مرسومه که بابا جون سر ساعت مقرر به مهمونی ها میروند، راس ساعت 7 رسیدیم به محل. البته ما کمی هم زودتر رسیدیم و برای اینکه معطل کنیم، بابا من رو به فضای سبز نزدیک آنجا که وسايل بازی هم داشت برد.
وقتی ما رسيديم عماد کوچولو تو ماشینشون خواب بود و باباش بیرون ماشین مواظبش بود. گاهی هم می اومد داخل رستوران. این هم عکس من با بابای عماد کوچولو. آخه اين آقا عماد گل اهل عکس انداختن نیست. تا دوربین رو می بینه فرار میکنه یا پشتش رو میکنه تا صورتش نیفته.
اینجا گیرش آوردیم تا ازش عکس بگیریم. در حال گریه کردن بود، وقتی گفتیم وایسا عکس بگیریم صداری غرش شیر از خودش درآورد. از قیافه اش معلومه. کلی جالب شد. به خیال خودش با این کار عکس رو خراب میکنه ولی نمی دونه که خیلی هم با حال شد.
راستی این آقا عماد ما کلاً سروکارش با جک و جونوره. انواع عروسک حيوانات رو داره . تازه بعضی ها رو هم تکراری داره. کلکسیونش کامله. بعضی هاشون خیلی دوست داره. مثل شیر که توی عکس برامون صداشو درآورد.
توی مهمونی من همش میرفتم این ور و اونور و کلاً یه تیم چهار نفری (مامان، بابا، باباجون، خاله) بسیج بودند تا مواظب من باشند. آمد و شد بین صندلی ها و جلوی این و اون سبز شدن هم از کارهای خارق العاده ام بود.
جای همتون خالی.غذای رستوران خیلی عالی بود و من که در طول روز چیز زیادی نخورده بودم حسابی دلی از عزا درآوردم. یه چند دستی هم قاشق و چنگال انداختم زیر میز. هی این خاله می رفت قاشق چنگال می آورد و من می انداختم زیر میز. آخ جون چون مهمونی بود هیچکی نمی تونست منو دعوا کنه، خیلی با حال بود.