مدل خوابیدن جدید
هفته گذشته چندجا مهمون بودیم، خونه خاله مامان، خونه دایی محمد و خونه دایی مهدی.
اگه بدونید چقدر طی طریق کردیم برای خوشحال کردن این میزبانان گرامی.
خونه خاله جون اینا کلی خرابکاری کردم. انگور مصنوعیشون رو براشون دونه دونه کردم تا خوشگلتر دیده بشه. جالبه که خاله مامان به شوخی به مامانم که کاری به کار من نداشت میگفت:" آخه چرا بچه تونو هی دعوا می کنید برای این خرابکاری. توی خونه ما دعوا کردن بچه ها ممنوعه و..." و مامان هم می خندید و می گفت اشکال نداره خاله جون خسارتشو می پردازیم یا براتون یکی می خریم.
این عروسک دخترشونه که دانشجو هم هست(یعنی بزرگه و نه تنها به زور از دستم نمی گرفت، بلکه خودش میداد دستم تا بازی کنم)، خیلی باهاش بازی کردم و دست آخر هم اینجوری خوابم برد.
آخه خونه ثنا اینا که بودیم سر یه عروسک که از قضای روزگار، ثنا به اون علاقه ویژه ای داشت کلی دعوامون می شد و کلی گریه زاری و بکش بکش داشتیم و معمولاً من پیروز میدان بودم. (فیلم داره)
یکبار هم توی ماشین وقتی داشتم بیرون رو نگاه میکردم و مادرجون و خاله کوچیکه کنارم بودند، سرپایی خوابم برد. از اون روز هر وقت سوار ماشین میشم، همش دوست دارم بلند بشم و از شیشه عقب ماشین، بیرون رو نگاه کنم و چون این کار تنهایی شدنی نیست کلی مامان رو معطل میکنم تا بالاخره راضی بشم و توی صندلی خودم بنشینم.