محمد صدرامحمد صدرا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

محمدصدرا پسر گل مامان و بابا

رفتم به باغی دیدم کلاغی

1391/2/3 13:20
نویسنده : پریا
989 بازدید
اشتراک گذاری

 طبق رسم دیرینه که حتی به قبل از تولد اینجانب و آقا عماد هم میرسه، این خانواده نازنین (خانواده آقا عماد که فامیلا هم هستند) در این موقع از سال، به دو منظور می اومدن خونه ما. یکی برای مراسم زیبای عید دیدنی و دیگری تفلد گیرون بابا. این بار اونا تصمیم گرفته بودند که کیک تفلد بابای منو بگیرن و با خودشون بیارن. القصه مامانا قرار گذاشته بودند که بابا موضوع رو متوجه نشه، و خوب هم متوجه نشد. وقتی بابا در بدو ورود ایشان به منزل دم در تشریف داشتند، این آقا عماد همون جلوی در بند رو آب داده بوده و به بابا گفته بوده که عمو تفلد شمایه، ما هم براتون تیت خریدیم. (یکی نیست بهش بگه، باقلوا،  این همه پاچه خواری برای چیه؟ ما که دختر نداریم. ها!!!!!)

بعد از اینکه شام میل فرمودیم و موقع کیک و این بساطا شد، دیدیم برای شمع تفلد علامت سوال خریدند. هر چند وقتی ازشون پرسیدیم سال تفلد بابا رو هم بلد بودند، ولی ترسیده بودند که نکنه اشتباه کرده باشند.  عینک

ماجرا ادامه داشت تا اینکه به محض اینکه کیک (کیکی که آقا عماد انتخابش کرده بوده) روی میز قرار گرفت، تا مامان کبریت بیاره برای روشن کردن شمع اون، مورد دستبرد واقع شد و توت فرنگی های تزئینی اش که تنها وسیله زیبایی اش بود به شکم آقا عماد سرازیر شد. 

مامان آقا عماد هم گفتند که:  عماد این کیک رو به خاطر توت فرنگی هایی که براشون نقشه کشیده بوده انتخاب کرده.

کلی خندیدیم به این حسن انتخاب آقا عماد گل گلابمون. خنده قهقهه

 آقا عماد لطف کنید از این به بعد این کیک های خونه ما رو بخرید ممنون میشیم. آحه شما خیلی با سلیقه اید. نیشخند

آخه آقا عماد این رسمشه؟ توت فرنگی هاش کوووووووو؟؟؟؟ بیا این دو تا رو هم بخور خیال ما رو راحت کن. بیا بخورشون تا بقیه صداشون درنیومده.

طبق روال عادی برنامه ها، جنگ بر سر اسباب بازیها برقرار بود.

خلاصه این تفلد تموم شد و اونا ما رو با یک لشگر فامیل (ماشاء الله، خدا همه اشان را حافظ و نگهدار باشد)  برای جمعه ناهار به پارک دعوت کردند.

"من در بقل علی آقا، داداش عماد خان"

"من در حال هندونه خوردن."

" من در حال تماشای فوتبال" مژه

وقتی بزرگترها فوتبال بازی می کردن، مامان منو گذاشت تا تماشاچی عزیز باشم، ولی اونا قبولم نداشتند میگفتند برو از اینجا توپمون میخوره به سرت اوف میشی. اونوقت من که عقب نشینی کردم، با توپ زدند تو بینی یه عابر بیچاره بعدش هم همشون ریختند رو سر اون بیچاره فلک(نه توپ) زده هی بهش نقل و نبات تعارف کردند تا نره پیش قاضی برا شکایت.

من هم که برگشته بودم برا عقب نشینی، با این کاغذاشون بازی کردم. من بلد نیستم ولی فکر کنم اینجوری باهاش بازی می کنن. اصلاً فکر کنم بَن بِن بٌن باشه. نمی دونم چیه !! .......سوال

آخرش هم که دیگه داشتند بساط رو جمع می کردند، یه کلاغ اومده بود و یه چیزایی از رو زمین میخورد. وقتی دید که من دارم نگاش می کنم هی کمی جلوتر می رفت و من هم دنبالش می رفتم.

به دنبال کلاغ برو، حتی اگر بر روی دیوار چین باشد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

مسافران آسمانی
4 اردیبهشت 91 18:26
چه تولدی داشتین با این جناب عماد خان...
تولد آقای باب هم مبارک باشه...
قربون این محمدصدرا گلی برم با این هندونه خوردنش...با اینکه دوست ندارم ولی هوس کردم...نوش جونت خاله جون...
حالا تونستی کلاغ رو بگیری یا نه فسقلیه دوست داشتنی...؟


ممنونم. اما خاله جون من حسابی از اون کوچکتری هام هم هندونه دوست داشتم. نه خاله جون کلی منو سرکار گذاشت بعدش پرواز کرد، دیگه من نتونستم بگیرمش
مامان محمد صدرا
5 اردیبهشت 91 2:55
سلام

یه پست پر از عکس گذاشتم !


بدو بیا ببین و نظرت رو بده

بعد از 5-6 روز میخوام رمزدارش کنم !

ممنونم

چشم حتما عزیزم.

مامان حنا
5 اردیبهشت 91 6:49
وای عزیزدلم تو توت فرنگی میخواستی خاله بهت توت فرنگی نرسیده جوووووووون دلم
محمدصدرا جون بازی کردی خوش گذشت خاله جونم اون کلاغر رو هم بالاخره تونستی بگیری یا نه؟؟؟؟؟؟؟
پریا جون از روی محدصدرای عزیزم ببوس


بله خاله جون اون دوتا رو هم عماد خورد. اون کلاغه رو نتونستم بگیرمش در رفت ولی خیلی دنبالش رفتم. مامان میگه چشم شما هم حنا جون رو ببوسید.


مامان ریحان عسلی
5 اردیبهشت 91 10:07
سلام ریحانه ی منم آذری 89 ________________________ ریحان عسلی تو مسابقه ی نی نی متفکر شرکت کرده ، زمان رای گیری شروع شده هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم http://noruz1391.niniweblog.com/post691.php
ثمین
11 اردیبهشت 91 11:56
سلام! اگه جشنی برای کوچولوتون در راه دارید یه سر به دنیای نفیس بزنید و از ایده های متنوع و شیک استفاده کنید...
جشن سیسمونی... جشن دندونی... جشن قدم... جشن تولد پسرانه ... جشن تولد دخترانه ... جشن تکلیف... جشن الفبا... و........
منتظرتون هستم...


S&R
20 اردیبهشت 91 12:08
عاشق این فیگوراتم محمد صدرا جون،چقدر برام عزیزی چون از اول وجودت من پیش مامانی بودم و همه چیز بزرگ شدنت رو با تمام وجود حس کردم.سالم باشی و تندرست