محمد صدرامحمد صدرا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

محمدصدرا پسر گل مامان و بابا

رفتم سرکار مامان

1391/1/29 11:41
نویسنده : پریا
918 بازدید
اشتراک گذاری

چند روز پیش به خاطر اینکه کمی سرماخوردگی داشتم و مهد کودک من رو قبول نکرد با مامان به محل کارش رفتم.

همانطور که همه شما در جریان هستید، بنده روی صندلی بشین نیستم. خیلی راحت و با کفش های نه چندان تمیزم میرم روی میز، حالا هر میزی که باشد، حتی میز کار مامان.

مامان جون اگه اجازه بدبد وب لاگمو خودم به روز می کنم. بلدم ها، فقط یه کم به من فرصت بدهید تا خودمو نشون بدم. نیشخند

مامان میخواست به خاله فرناز یه سر بزنه، من رو هم با خودش برد. اینجا آسانسور ساختمان اونهاست. آینه قدی داره، دارم به آینه نگاه می کنم. فرشته

مامان که از آسانسور رفت بیرون، من هم پشت سرش رفتم بیرون. اما تا مامان برگرده و ببینه من پشت سرش هستم یا نه، من دوباره برگشتم به آسانسور.

آخه می دونید از این دسته ها داشت و من اونو نگرفته بودم. رفتم بگیرم تا از همه امکانات آسانسور استفاده کرده باشم.

وقتی به اتاق خاله فرناز رسیدم، با اینکه صورتم کمی کثیف بود ولی مورد استقبال گرم خاله فرناز قرار گرفتم. من هم براش کلی خندیدم تا خوشحالش کنم.

آخرش هم خاله باهامون اومد تا بیرون ساختمون و ما رو کمی همراهی کرد.

وقتی به ساختمون خودمون رسیدیم من یه راست رفتم آبدارخانه. آقای رنجبر به من یکی از اون عروسکای داخل تخم مرغ شانسی داد و من کلی با اون بازی کردم. اما فکر کرده من یادم میره که اونجا کابینت داره و من عاشق باز کردن و به هم ریختن وسایل داخل کابینت هستم. چشمک

چون اونجا برام غریبه بود، یواش یواش اقدام به باز کردن درب کابینت کردم.

بعدش هم که رفتیم بالا. یراست رفتم توی اتاق یکی از پرسنل و چون نبود زود رفتم نشستم و دستگاهش رو که روی زمین بود براش روشن کردم تا وقتی اومد روشن باشه و وقتش تلف نشه.

کلا به همه جا سر زدم. از جمله اتاق شبکه که ورود افراد متفرقه ممنوعه. از پنجره بیرون رو نگاه کردم. بعد...

بعدش هم گوشی رو برداشتم و گذاشتم زمین و باهاش یه تماس ضروری گرفتم. بماند که به رک سرورها هم دست زدم و مامان درب اون که باز بود بست و موقع خروج از اتاق، دوباره میخواست بازش کنه و رمزشو نداشت برای همین جیغش دراومد تا این که مسئولش اومد و درستش کرد.

بماند که به همه چیز دست می زدم و کلی مامان رو اذیت می کردم، تا اینکه مامان کلافه شد و ساعتهای آخر رو مرخصی ساعتی گرفت و منو برد خونه تا دیگه حداقل مزاحم بقیه نباشم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مسافران آسمانی
30 فروردین 91 13:42
الهی قربونت برم با اون چشمای خوشکلت ، پسر بلا...ماشاالله مامانی از حالا شخصیت ریاست کردن داره ها...
آفرین خاله جون ، خدا سایتو از سر این اداره کم نکنه ، بلکه با این سرکشیای شما کارمنداش کمی کار کنن البته با عذر خواهی از مامان پریا که کارمند خوبی هست...
چی کشیدی از دستش پریا جون...درکت میکنم عزیزم...


ممنونم خاله ولی خاله جون یادتون باشه که دور دور ماست يعنی ما(نی نی ها) رئيسيم.
آره، مامان کارمند خوبيه اگه من بذارم کارشو انجام بده. اون همکارشون هم پرو|ه ای است و هفته ای يکبار مياد.
مامان حنا
1 اردیبهشت 91 14:08
سلام عزیزم خدا بد نده ددیم نوشتید محمدصداری عزیزم مریض شده ایشالله که خیلی زود حالش خوب میشه
محمدصدرا جون خوب غذا بخور خاله تا زود زود حالت خوب بشه خیلی دوستت دارم مواظب خودت باش عزیزم


سلام خاله جون. ممنونم که جويای احوالم شديد. الان خوبم. سلام منو به حنا جون برسونيد.
مامان محمد صدرا
1 اردیبهشت 91 18:04
چه لباسهای نانازی داره این عسلک


دلم خواست برم برای پسرم شلوار جین بخرم !

چه بلایی هستن اینا !

راستی یه 20 روزی نت نبودم

الان آپم !
هم نام پسرم رو ببوس!
ممنونم خاله جون. نظر لطف شماست. حالا کجاشو ديديد. حتماً براش بخريد. لباس فروشيها که همش لباس دخترونه خوشگا خوشگل دارند. ما پسرها هم فقط يه شلوار جين برامون بخرن، ديگه تمومه. البته اين شلوارمو خاله سحر (دوست مامانم) برام خريده. شما هم قندعسل ما رو ببوسيد.



مامان سامی
2 اردیبهشت 91 10:40
الهی هر چه زودتر خوب بشی گلمکلا بچه های امروزی یه جا بند نمیشن
مسافران آسمانی
3 اردیبهشت 91 9:48
سلام عزیزم...
مطلبی نذاشتی نگران شدم...محمدصدرا جونم خوبه...؟حالش که انشاالله خوب شده؟


سلام خانم، نه عزیزم خدا رو شکر جای نگرانی نیست. از صبح کار داشتم نتونستم مطلب بذارم.
S&R
20 اردیبهشت 91 12:10
اومدی اینجا گریه میکردی همش یادته،مامانت همش میبردت تو اون اتاقه که با تلفنش بازی میکردی یادت اومد،به به آقا پسل خوشمل خودمون...بوس بوس بوس


ممنونم خاله جون. ببخشید که اذیتتون کردم.
مامان طاها
21 اردیبهشت 91 23:15
سلام به گل پسر خوشکل.
پریا خانوم خوش به حالتون که میتونید بچه تون رو ببرید سرکار.من که هر وقت طاها مریض میشه حسابی درد سر دارم.


سلام خاله جون. خوب البته اولین بار بود که می اومدم سرکار مامان. نمی دونم دفعات بعد چی میشه.