نمایشگاه اسباب بازی در کانون پرورش و فکری کودکان
باز هم نمایشگاه اسباب بازی کودکان، روز یکشنبه ١٦ بهمن در کانون پرورشی و فکری کودکان و نوجوانان.
من آجرها رو می دادم به بقل دستی هام ولی هیچکدوم از اونها آجرها رو از من نمی گرفتند!!! کلی هم داد و بیداد می کردم ولی گوششون بدهکار نبود. همشون سرگرم کار خودشون بودند. مثل عکش بالا من دارم داد می زنم: ایاااااااا اما خانم اینقدر سرگرمه که انگار نمی شنوه. إإإإإ
من هم تصمیم گرفتم با این جماعت کار گروهی انجام ندم. و خودم مستقل ساخت و ساز اصولی رو انجام بدم، البته با رعایت مبحث ١٩.
وقتی حوصله ام سر رفت، خواستم برم اون پشت، چون یه گونی از این آجرها اون پشت بود. وقتی نتونستم از اون یه ذره جا رد بشم. کلی گریه کردم و بابا مجبور شد منو بغل کنه تا یادم بره.
این اسباب بازیها هم خیلی جالب بودند. یه پسره اون طرف تر از من باهاشون یه خونه قشنگ ساخته بود.
اینجا بابا داره برام خونه درست میکنه.
دیگه کم کم گشنه شدم. توی غرفه نبات کوچولو بهم گفتند نقاشی بکش، گفتم نمی کشم. اول باید یه چیزی بخورم.
بعد از خوردن خوراکی، دیگه یخم هم باز شده بود و تصمیم گرفتم یه نقاشی محشر براشون بکشم، که بابا گفت برگردیم بریم خونه. فکر کنم بابا خسته شده بود.
خلاصه، بابا بهم فرصت نداد تا اثر هنری شاهکارم رو براشون بکشم.