محمد صدرامحمد صدرا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

محمدصدرا پسر گل مامان و بابا

شرح کارهای نه چندان جدید من

1390/10/13 8:55
نویسنده : پریا
2,210 بازدید
اشتراک گذاری

سلام. خیلی وقته که مامانم وب لاگمو به روز نکرده. البته این دلیل نمی شه که من عکس و کارهای جدید نداشته باشم. در روزهای رای گیری کمی حالم بد بود. ولی خدا رو شکر الان خوب شدم.

میخوام سر دربیارم ببینم وقتی بابا اینو میذاره رو سرش چی گوش میده !!!!!!

وقتی مامان بزرگ مامانم به رحمت خدا رفت. خانمهای فامیل تا روز چلم ایشون توی خونش مراسم ختم قرآن می گرفتند و من کلی دوستامو اونجا میدیدم. از جمله امیرعلی خان که قیافش موقع خواب شبیه به من نشون میده.

راستی قبلاً به شما گفته بودم که بالاخره یه راه حلی برای قطع کردن موبایل پیدا می کنم. این هم راه حلش. من فهمیدم که اگه باطریشو دربیارم دیگه کار نمی کنه. آخ جون چه کفش بزرگی.

راستی بعد از ماهها، هنوز این میز توی شومینه است تا من نتونم برم توش بشینم. هرچند جدیدانا با دو تا دستم حسابی تکونش میدم و کمی جابجاش می کنم. کسی نفهمه ها....

یکی از راه حلهایی که برای مشکل قطع کردن تلفن توسط بنده پیدا شده . خریداری یک فقره تلفن بسیم بوده. که اونو هم براش دارم. تکنولوژی هر چی به بزرگترها کمک کنه در برابر من کم میاره. حالا می بینید. متفکر

یه چیز جالب: من هر وقت از در میام تو دکمه Massage رو میزنم تا پیام های دریافتی رو بشنوم. همیشه هم میگه No massages, No massages, No massages.  هیچکی ما رو دوست نداره !! ناراحت 

چند بار هم تا حالا صدای مامانو ضبط کردم برای پیامش. یکبار باباجون زنگ زده صدای مامانو شنیده فکر کرده که ما هواسمون نیست گوشی رو برداشتیم و با خودمون داریم حرف می زنیم ولی جواب تلفن رو نمیدیم بعد از دست مامان ناراحت شده. خنده قهقهه

یه روز که از مهد برگشته بودم خونه و شاد بودم بازی جدیدی از خودم به نمایش گذاشتم. شلوارم رو رو سر می انداختم و کلی می خندیدم. از این بازیها .

یه روز مامانم برام یه پولیور خیلی خوشگل خرید که کمی برام بزرگ بود. وقتی برام پوشید رفتم تو جا کفشی تا کفشمو بپوشمو برم بیرون. ولی مامان پسش داد، گفت به درد امسال نمی خوره، شاید برای سال بعد هم کوچک باشه.

از کارهایی که همه نی نی ها انجام میدن. به هم ریختن کابینت هاست. مامان همیشه اونارو با چیزی می بنده. ولی اگه مامانا اونا رو باز بذارن بهتره، چون اونوقت دیگه کم کم برامون عادی میشه. خوب دیگه مامانا میترسن ما بلایی سرمون بیاد.

مامان کمک نمیخای؟    فلفل نمک نمی خای؟

این عکس رو هر کی توی دوربینمون دید فکر کرد من دارم با یه عالمه سوسک بازی می کنم.

اینجا من پا تو کفش بزرگا کردم. کفش مادرجونه که تازه خریده. ای بابا مامان زیرش تمیزه.

اولین باری که دستکش انگشتی ای که خاله برام خریده بود رو پوشیدم، فکر می کردم خیلی چیزه عجیبیه برای همین کارهای خنده دار می کردم و بقیه می خندیدن. مثلا دستامو پشت سرم قایم می کردم بعد یدفعه درمیاوردم بیرون. یا دو تا دستمو جلوی صورتم نگه می داشتم و نگاهشون می کردم.

وقتی نی نی ها موقع شام خوردن بقیه رو اذیت می کنن، بزرگترها چه کار می کنن تا از دستشون راحت باشند. مادر جون من یه قابلمه خالی با یه قاشق چوبی میده دستم میگه برو برا خودت غذا درست کن. من هم که عاشق اینم که ادای بزرگترا رو دربیارم.

سوال: وقتی دایی خونه نیست من چه کار می کنم؟ جواب: میرم سروقت کامپلو تل.

چاره: دایی قفل اتاقشو درست کنه تا من نتونم برم اونجا.

وقتی منو دعوا می کنن، من چه کار می کنم؟ خوب معلومه مثل همه بچه ها می خندم تا کاری به کارم نداشته باشن. تازه کلی هم منو بوس می کنن. به نظر من همه چی با یه لبخند حله. نظر شما چیه؟

من لیمو شیرین رو با پوست خیلی دوست دارم. باور ندارید؟ این عکسا رو ببینید تا متوجه بشید.

حالا هی شما لیمو شیرین رو به خاطر تلخی پوستش نخورید و خودتون رو از خوردن این میوه خوشمزه و مفید بی بهره کنید.

اگه دقت کنید تازه از بیرون اومدم و هنوز لباسمو درنیاوردم. تا از در وارد شدم و چشمم به این لیمو افتاد سریع برش داشتم و نوش جان کردم. وای که چقدر خوشمزه است. خدایا به خاطر همه نعمت های خوبت مچکرم.

این کار رو هم اکثر بچه ها انجام میدن. من هم یکبار انجام دادم که از قافله نی نی های دیگه عقب نمونم.

به به چه جای باحالی!!!!   جایی نشستم که هیچکی تا ننشسته.

اسم این دختر خوشگل و نازنین ریحانه خانومه. من خیلی دوستش دارم. ببینید.

طفلک ریحانه خانم تعجب کرده بود که چرا من اونو بقل کردم.

همه نی نی ها از اولین برفی که دیدن عکس دارن. من نیز هم.

من آقا پسرم دیگه.  روز جمعه است و من دارم برنامه آقا پسر رو نگاه می کنم. خیلی بامزه است. خیلی قشنگ حرف می زنه. راستی اون گوشی تلفن هم دیگه به لیست اسباب بازیهای من اضافه شده. از بس که من قطعش می کردم دیگه دادنش به خودم.

و اما این هم راه حل دیگر من برای قطع کردن گوشی بی سیم. خیلی هم طول نکشید که فهمیدم از کجا باید قطعش کنم. هر چی هم اتصالات رو مخفی کنید بالاخره  من راهشو  پیدا می کنم. هرچی مسیر صعب العبور تر برای من راحت تر.

اخم کردن من هم برای خودش دیدن داره. خوب ببینید. 

عکس نگیر!  ای بابا میگم عکس نگیر از من. دوست ندارم ازم عکس بگیری!! ناراحت

وقتی هوس اَش رشته می کنی و کسی گوش نمیده، خوب آدم باید خودش دست به کار بشه دیگه.

عکسی هم از من نامرتب. فکر کنم  همه نینی ها از این عکسای نامرتب دارن.

وقتی عمو خونمون بود یه روز برام از این خونه ها درست کرد که من دوست دارم. وای چه عالی!!!!

خانه ای با کمک مبل، پتو، صندلی و بالش. (از مسکن مهر سریعتر و آسانتر، در یک چشم به هم زدن آماده تحویل)

توی این عکس من بالای رخت خوابها هستم. توی کمد دیواری. مامان میگه وقتی کوچیک بودن به هم ریختن رخت خوابها یکی از بازیهاشون بوده .... خودمونیم چه بازیهای عجیب غریبی داشتن ها..

بعد از بازیها یه کم تب کردم. ولی خدا رو شکر زود خوب شدم.

وقتی بلند شدم رفتم کمی با لپ تاپ بابا کار کردم. با دقت تمام.

بعدش که خسته شدم از کار فکری و تولید علم. گشنم شد و از فرط گشنگی هویج رو با کتلت نوش جان کردم. تازه بعدش هم چای نوش جان کردم.

طی یک آزمایش سخت و زمانبر ، بالاخره مامان نفهمید من چپ دست میشم یا راست دست. خدا می داند. بعداٌ می فهمید.

من در محل کار خاله سعیده. خاله سعیده دوست مامانه که یه قسمت دیگه کار می کنه. چون موقع رفتن ما رو می رسونه من گاهی می رم تو اتاقش و همه جا رو خوب نگاه می کنم.

نمی دونم این چیه که خانما می زنن به کلشون فکر کنم برا زیباییه. خوب من هم امتحان می کنم. ببینم چه جوری میشم.

بعد از کلی تلاش بالاخره موفق شدم. خوب حالا خوشکل شدم؟ نه؟

 شما کیسه های نایلونی رو که این روزا تو خونه ها به وفور یافت میشه رو چه کار می کنید؟ مامان من اونا رو جمع می کنه و جداگانه بیرون میریزه تا راحتتر به دست بازیافت برسه. یه روز که اونا رو کنار در گذاشته بود تا بابا با خودش ببره بیرون. بابا یادش رفته بود ببره. من هم ازخواب بیدار شدم و خودم نقش بازیافت رو انجام دادم. نمی دونم چرا اینقدر مامانی می خنده و از من عکس می گیره. نترس مامان بعدنا این شغل دومم میشه. شغل اولم همونیه که شما دوست دارید. خوب من هم این شغلو دوست دارم.

حین حمل اونا که خیلی هم سبک بودن و من رو کولم می انداختمش به توپام هم پا می زدم. مامان از این صحنه ها فیلم تهیه کرده.

از اون موقع به بعد این کیسه ها دیگه به دست بازیافتی ها نمی رسه. بلکه در اتاق من می مونن تا باهاشون بازیهای جور واجور کنم.

اولین دست خط بنده در یکی از دفاتر خانه امان نگاشته شد و هم اکنون در موزه ملی ایران نگهداری میشه. و این هم دست خط دومم. که کلی با خودم این ور و اون ورش کردم  تا به ثبت برسونمش ولی نشد. 

اینجا، خاله مقنعه نماز مادر جونو سرم کرد و از من عکسهای متعدد انداخت.

من هم وقتی ثنا اومد اونجا با همکاری هم یکسری کارهای قشنگ با وسایل آشپزخونشون و وسایل صوتی و تصویری قدیمیشون انجام دادیم. تمام اتصالات رو قطع کردیم. بعضی ها رو هم کشیدیم بیرون. کلی براشون کار تولید کردیم. 

این بعبعی که می بینید فقط نیم ساعت موند تا من باهاش بازی کنم. من ازش نمی ترسیدم ولی اون یه کارهایی می کرد که من دوست نداشتم.

برای همین از پیشش رفتم.

مامان به جای من که دیگه توی ماشین جا نمی شم، الینا کوچولو رو تو ماشین گذاشت و ازش عکشهای قشنگی گرفت که دیدنیه.

آشنایی با فرهنگ عاشورا. یه چیزایی یاد گرفتم. الان با اینکه از دهه عزاداری محرم خیلی گذشته ولی هر وقت تلویزیون آهنگ غمگین پخش می کنه یا کسی یا حسین میگه من سینه می زنم.

ترازو رو آوردم بیرون تا خودمو وزن کنم. مامان بهم گفت بچه جان پاتو گذاشتی رو صفحه نمایش اون. بعدش هم برو رو سرامیک تا دقیق تر بهت نشون بده.

کلاً با همه چی داشتان داریم. ای بابا چقدر زندگی سخته...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان سید کوچولو
20 دی 90 9:52
بووووس برای پسر زرنگ و ناز
مامان سید کوچولو
20 دی 90 9:57
واقعا عکس های جالبی بود..
1- خییییییییییییییییلی بازیگوشه
2- چی کار میکنی مامانی؟ همش در حال جمع و جور کردنی حتما
3- نازی... چرا تب کرده. تو عکس های پر هیجانش یهو ضد حال زدی ها
بوس بوس بوس

مامان رومینا
20 دی 90 11:26
الهیییییییییییییییی چه قشنگ کاراشو تعریف کردی خیلی با نمک بود عکساشم خوشگلن.چه پسر عزیزیه خدا حفظش کنه
مامان رومینا
20 دی 90 11:26
اگر با تبادل لینک موافقید منو خبر کنید


سلام. من قبلاً لینک شما رو اضافه کردم. ممنونم
دایی حامد
4 بهمن 90 4:58
شیطنتت تــــــــــــــو حلقم




یعنی چی اونوقت؟!!!!!!