محمد صدرامحمد صدرا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

محمدصدرا پسر گل مامان و بابا

شرح برخی از کارهای من

1390/8/11 8:43
نویسنده : پریا
736 بازدید
اشتراک گذاری

شرح برخی از کارهای من

  • به حول و قوه الهی  الان که یازده ماهم تمام شده. خودم بدون کمک بلند میشم و 30 ثانیه تا 1 دقیقه­ای می ایستم و برای خودم دست می زنم. در تاريخ 6 آبان1390 تونستم یک قدم هم بردارم ولی بعدش می افتم.

  • دو تا دندون بالا و دو تا پایین دارم که از شدت علاقه­ام به بابا، گاهی دستشو چند تا گاز می گیرم. طوری که جاش تا مدتی می مونه.

  • اگه کسی منو صدا کنه و باهام حرف بزنه و یا برام شکلک دربیاره، منم براش شکلک درمیارم و کلی خوشحالش می کنم.
  • وقتی تلویزیون اذان یا دعا پخش میکنه من هم باهاش اذان می گم. آآآآآآآآ دددددد باااااااااااا.

  • وقتی بابا نماز می خونه، می رم و جا مهری رو بر می دارم و می ذارم کنار. گاهی مهر رو برمی دارم و فرار می کنم. چون بابا نمی تونه بیاد دنبالم کلی بامزه میشه. بابا همیشه یه مهر اضافه دستش می گیره. ولی مامان همیشه مهرشو تو دستش می گیره، منم میرم زیر چادر یا دستشو می کشم تا مهر رو ازش بگیرم. فکر کرده خیلی زرنگه!!!!

  • در دستشویی و حموم به محض اینکه باز میشه می دوم تا برم داخل.
  • شب موقع خوابيدن بالشمو که مامان جون برام درست کرده رو با دو دستم می گیرم جلوی صورتم بعد پرتش می کنم کمی جلوتر بعد با شیرجه می پرم و سرم رو میزارم روش.
  • وقتی صبح با مامان از در آپارتمان میریم بیرون، شروع به آواز خوندن می کنم. توی آسانسور هم همش می خوام خودم دکمه ها رو بزنم و از بقل مامان آویزون میشم به سمت دکمه ها.
  • وقتی صدای زنگ میاد میرم جلوی آیفون تصویری می ایستم و می گم باااباااااا .
  • وقتی بابا از در میاد تو بهش امان نمی دم که دستشو بشوره یا لباسشو دربیاره، با گریه به زور می خوام برم بقلش .
  • اگه گشنه باشم و مامان بخواد برام غذا یا سوپ گرم کنه. تا وقتی اولین قاشق رو نذاره دهنم، همش نق می زنم و هوم م ... هوم م م ... هوم م م م ... می کنم و دستمو دراز می کنم سمت قابلمه­ای کوچولویی که روی گازه و داره گرم میشه.
  • مامان کارهایی مثل پاک کردن سبزی یا خرد کردن مواد غذا رو سرپایی روی اوپن انجام میده تا من دست نزنم. من هم اگه سر حال باشم می رم از پایین اوپن باهاش دالی بازی می کنم. مامان هم کارشو انجام میده و هم با من بازی می کنه.
  • گاهی هم دوست دارم ببینم اونجا داره چه کار می کنه، آنقدر نق می زنم تا منو بغل کنه تا اون بالا رو ببینم.
  • تازگی ها اگه وسیله ای مربوط به آشپزخانه رو زمین باشه برمی دارم و با زحمت میذارمش بالای کابینت ها یا اوپن. گاهی وقتها هم اون وسیله برمی گرده رو سر خودم، اونوقت کمی گریه می کنم.
  • خیلی اهل خواب روز و این جور حرفا نیستم. خوابم زیاد طول نمی کشه نهایتش نیم ساعته. مگه دیگه چی بشه. معمولا با 10 دقیقه خوابیدن هم شارژ می شم و بلند میشم می رم دنبال کارهام.
  • وقتی چشمو باز می کنم، سریع بلند میشم و میشینم. خاله کوچیکه از این حرکتم خیلی خوشش میاد و کلی به من می خنده.
  • اسباب بازی مورد علاقه ام ماشین و توپه. اهل عروسک بازی نیستم ولی گاهی بهشون نگاهکی می کنم.
  • مدتهاست که خودم می تونم سوار موتورم بشم. گاهی وقتها هم برعکس می شینم روش. گاهی هم از پشت هلش می دم و خودم دنبالش راه میرم.
  • خیلی عجیبه. مامان آمار داره که من هر وقت با ماشین هام بازی می کنم و در آخر می خوام بذارمشون زمین، چرخهاشونو رو به هوا می ذارم. دختر دایی بابام که دیده بود، می گفت من بعداً مهندس مکانیک می شم.

  • اگه کسی مثل الینا بیاد خونمون و بخواد یکی از اسباب بازیهامو برداره از دستش می گیرم . مامانم میگه از 7 ماهگی این کارو می کردی. امیدوارم وقتی بزرگتر شدم از این اخلاقا نداشته باشم.
  • الینا خانم که دختره، چند شب پیش هم که عماد اومده بود خونمون، با اون هم همین رفتار رو داشتم. اسباب بازیهایی رو که وقتی کسی نیست نگاه هم نمی کنم وقتی کسی میاد دست می زنه برام عزیز میشه.

  • قبلاً گفتم که من با وصل بودن تلفن شدیدأ مخالفم. حتی وقتی گوشی تلفن قطعه، اونو رو برمی دارم و باهاش ااا ددد ب دد می کنم. ولی وقتی کسی مثل مامان جون و آقا جون، بابا جون ، خاله و... زنگ می زنن (موبايل) و دلشون پر میزنه با من حرف بزنن. کلامی از من صدا درنمیاد . فقط گوشی رو نگاه می کنم و تعجب می کنم که چرا صداشون از توی گوشی درمیاد.
  • بابا جون و خاله کوچیکه رو خیلی خوب می شناسم و اونا رو هر جا ببینم، حتی تو مهمونی های فامیلی، سريع می پرم بغلشون.
  • با این که ددیی نیستم، اگه ببینم یکی لباس پوشیده و آماده بیرون رفتنه و به من هم تعارف کنه، می رم بقلش ولی چون حس خوبی ندارم اگه مامان یا بابا بهم بگن برگرد بیا، برمی گردم بقل اونا.
  • خودم بلدم از مبل بالا و پایین برم. حتی از روی دسته مبل ها هم بین مبل هایی که به هم چسبیدن، جابجا میشم. به این میگن شجاعت. ولی تا حالا چند بار پام لای مبل گیر افتاده. اونوقتا زود شروع می کنم به گریه کردن تا یکی بیاد پام رو دربیاره.

  • بنده بسیار گرمایی می باشم و خیلی زود عرق می کنم به حدی که لباسم درعرض چند دقیقه خیس میشه. موقع خوابیدن هیچی نمی ذارم روی من بندازن. سریع با پاها و دستام پرتش می کنم اون ور. وقتی هم که از زیر گرمم میشه، با چشمای بسته و چهار دست و پا حرکت می کنم کمی جلوتر دستامو باز می کنم و سرم رو میزارم حالا هرجا می خواد باشه.
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان محمد صدرا
13 آبان 90 10:58
شیطون بلا شدی ها خاله جون ! پیش ما هم بیا! ********************* ____________$$$$$$$$$$ ____________$$$$$$$$$$$ _____________$$$$$$$$$ _____$$$$$$_____$$$$$$$$$$ ____$$$$$$$$__$$$$$$_____$$$ ___$$$$$$$$$$$$$$$$_________$ ___$$$$$$$$$$$$$$$$______$__$ ___$$$$$$$$$$$$$$$$_____$$$_$ ___$$$$$$$$$$$__________$$$_$_____$$ ____$$$$$$$$$____________$$_$$$$_$$$$ ______$$$__$$__$$$______________$$$$ ___________$$____$_______________$ ____________$$____$______________$ _____________$$___$$$__________$$ _______________$$$_$$$$$$_$$$$$ ________________$$____$$_$$$$$ _______________$$$$$___$$$$$$$$$$ _______________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ _______________$$_$$$$$$$$$$$$$$__$$ _______________$$__$$$$$$$$$$$___$_$ ______________$$$__$___$$$______$$$$ ______________$$$_$__________$$_$$$$ ______________$$$$$_________$$$$_$_$ _______________$$$$__________$$$__$$ _____$$$$_________$________________$ ___$$$___$$______$$$_____________$$ __$___$$__$$_____$__$$$_____$$__$$ _$$____$___$_______$$$$$$$$$$$$$ _$$_____$___$_____$$$$$_$$___$$$ _$$_____$___$___$$$$____$____$$ __$_____$$__$$$$$$$____$$_$$$$$ __$$_____$___$_$$_____$__$__$$$$$$$$$$$$ ___$_____$$__$_$_____$_$$$__$$__$______$$$ ____$$_________$___$$_$___$$__$$_________$ _____$$_$$$$___$__$$__$__________________$ ______$$____$__$$$____$__________________$ _______$____$__$_______$$______________$$ _______$$$$_$$$_________$$$$$$$__$$$$$$