محمد صدرامحمد صدرا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

محمدصدرا پسر گل مامان و بابا

گذر ایام در بهار 1391

دوستان عزیز سلام، این پست مروری دارد بر یکسری از کارهای جالبی که توی این چند وقت از شروع سال ١٣٩١  انجام دادم و تا کنون فرصت انتشارشون نبوده.  إإإإ چيه؟ خوب گشنم شده، خودم میخوام برنج درست کنم.   یه روز مامان رفته سرکارش، همون اول صبحی دیده که من براش یادگاری گذاشتم تو کیفش، برای همین کلی دلش برای من تنگ شده. توی فروردین من تونستم با فنجون به تنهایی چایی بخورم. اون موقع لباسمو خیس کردم ولی الان ديگه اینطور نيست... گرفتن نوک قاشق و با دست چپ غذا خوردن هم برای خودش میتونه جالب انگیزناک باشه. چون بابا و مامان که چپ دست نیستند. مامان تو خانوادشون هم چپ دست ندارند. از طرف بابا هم، فقط پسر عمویم مسع...
10 تير 1391

آب بازی

چند وقت پيش به من اجازه داده شد تا توی حمام حسابی آب بازی کنم. این آب بازی خیلی به من مزه داد و از اون وقت هر وقت آب رو می بینم، میگم: " آبه، آبه" يعنی بذاريد  من آب بازی کنم. و بدين ترتيب، برای آب بازی اينجانب، يک عدد استخر بادی تهيه شد. با اجازه تون فکر کنم، آنقدر بزرگه که بعيد میدونم توی حمام کوچک ما جا بشه. به هر حال چون تلمبه هم نداشتيم، برای شروع کار اونو برديم خونه باباجون اينا، تا ببينيم تا چه حد می تونه برام سرگرم کننده باشد. روز جمعه (2 تير ساعت 10 صبح) من در حال پر کردن استخر بادی هستم. البته گاهی هم شیطنت می کردم و شلنگ رو بیرون از استخر میگرفتم و مامان به خاطر هدر دادن آب، کلی از دستم حرص می ...
4 تير 1391

برم نون بگیرم ؟؟؟؟

دو روز تعطیلی آخر هفته رو با مامان رفتیم خونه بابا جون. بابا جون از اینکه هوا گرمتر شده و مامان اجازه میده که ایشون منو با خودش ببره بیرون خوشحاله. صبح روز پنج شنبه من اول از همه بیدار شده بودم، بالای سر تک تکشون رفتم و بیدارشون کردم. بابا جون هم تا بیدار شد، مثل همیشه رفت که نون بگیره و اینبار من رو هم با خودش برد نانوایی.  من برای اولین بار، اولین نون رو برای صبحونه آن روز خریدم. اولش بلد نبودم و اونو گذاشتم روی زمین. بعد دیدم بابا جون نونشو گذاشته توی سفره. من هم همین کار رو کردم. البته ببخشیدها خودم هم نشستم تو سفره. شرمنده، بیشتر اوقات این کار رو میکنم. و بعد.... حاصل دست رنجمو نسشتم خوردم. به قولی: "هرکه نان از ...
24 ارديبهشت 1391

جعبه

چند روز پیش مامان وسیله ای خریده بود و اون رو از توی جعبه اش درآورده بود و جعبه اش رو گوشه ای از اتاق گذاشته بود تا بعداً ببرش انباری. من تا دیدمش درشو باز کردم و رفتم توش نشستم. فکر کردم اصلاٌ برای اینکاره. کلی باهاش سرگرم شدم. هی رفتم داخلش نشستم و هی اومدم بیرون. ...
18 ارديبهشت 1391

غذا خوردن من

  از عکس بالا معلومه که من عاشق آبگوشتم. قاشق رو میذارم توی دهنم با اون دستم هم فشارش میدم که نریزه ولی باز هم می ریزه. پرتقال آبگیری، بدو بدو حراجش کردیم. من پرتقال و لیمو شیرین رو اینجوری می خورم. خوب این دو میوه رو خیلی دوست دارم. نه، فکر نکنید که زیاده. من یه کم از آبشون میخورم و میذارمشون کنار. مامانم معمولاً حیفش میاد و بقیه شونو میخوره تا اسراف نشه. حالا هر وقت یکیشو میذارم دهنم و درمیارم سریع میدووم دنبال مامانم و هر جا باشه و هر کاری که میکنه (مثل ظرف شستن یا سبزی پاک کردن) با سر و صدا و داد بیداد میگم اینو از دستم بگیر و بخور. کلاً بساطی درست کردم که بیا و ببین. هر چی مامان میگه بذار اونجا بعدا میام میخورمش، من قب...
24 اسفند 1390

کمک های من به مامان

من در پاک کردن کابینت ها به مامانم کمک می کنم. مامان خودش نمی دونه که کی من این کار رو یاد گرفتم. کلی ذوق زده شد از این همه تمیزی من. وقتی مامان میخواد خونه رو تمیز کنه، همه پادری ها رو جمع می کنه یکجا. یه روز تصمیم گرفتم اونا رو براش جمع کنم. حالا نمی دونم بالاخره خونه رو تمیز کرد یا نه، ولی من کمک خودمو کردم. بعدش هم دوباره گذاشتمشون سر جاشون. کار سختی بود ولی خدا رو شکر انجامش دادم. در لباس شستن هم خیلی کمک می کنم. کلاً کار خسته کننده است ولی چه کنم دیگه؟!!!! " قبل از اینکه مامان ماشین رو روشن کنه و قفل کودک مانع از باز شدن درب آن بشه. اول همه لباسها رو میریزم بیرون بعد دوباره با زحمت میریزمشون توی...
8 اسفند 1390

میز تلویزیون

سلام دوستان، کشف چدید من اینه که فهمیدم میشه رفت توی میز تلویزیونی که خالیه. می پرسید چه جوری؟ خوب اینطوری؟ برای اینکه این میخک ها اذیتم نکنن، درشون میام تا از شرشون راحت بشم. تازه اش هم شاید مامان توی جای دیگه مثل طبقات کابینت ازشون بتونه استفاده کنه. میشه در رو بست و اینجا قایم شد، تا کسی پیدات نکنه. آخه به این کار میگن شیطنت؟ شما بگید. ...
25 بهمن 1390

محمدصدرا در اسباب کشی

ای بابا بذارید خودم همه کارها رو انجام میدم. چرا شلوغش می کنید.   اول وسايل خودم رو بردارم. بابا و مامان حواسشون نیست خرابش می کنن. حالا یه کم هم کمک بابا کنم. آخه بابا خیلی سرش شلوغه وقت نداره این ماشین لباسشویی رو راه بندازه . چکار کنم دیگه لباسهای کثیفم زیاد شده. خدا رو شکر که تونستم یه کار به این کوچکی رو انجام بدم. به قول معروف: "هر که نان از عمل خویش خورد منت حاتم طایی نکشد." حالا باید کتابهامو از کتابهای مامان و بابا جدا کنم. اون جعبه هایی که تو عکس می بینید همش کتابه. وقتی مامان داشت اونا رو توی کتابخونه می چید. من هم کمکش کردم. در ضمن کتابهای دیگه خودم رو هم پیدا می کردم. اما نمی د...
9 شهريور 1390