محمد صدرامحمد صدرا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

محمدصدرا پسر گل مامان و بابا

بازی در بوستان

یه روز با مامان برای خرید به بوستان رفتیم. اولش که تو بقلش خواب بودم و کلی هم خسته اش کردم. ولی وقتی بیدار شدم و اون اسباب بازی ها رو تو طبقه زیرین بوستان دیدم - که بچه ها دارن بازی می کنند- هی نق و نوق کردم و با دستم اونجا رو نشون میدادم، یعنی منو ببر اونجا. خلاصه مامان منو برد پایین و برام بلیط گرفت. چون زیر سه سال مادر هم میتونه با بچه بره داخل محوطه بازی، خیلی عالی شد و مامان تونست از من عکسهای خوبی بگیره. با همه اسباب بازیها بازی می کردم . اینقدر حول بودم که به محض شروع با یکی از اونها سریع می رفتم سراغ بعدی، حول بودم فکر می کردم الان وقتم زود تموم میشه. میخواستم همه رو تجربه کنم. عکس پایین: موقع رفتن به بیرون. ...
29 فروردين 1391

بهار 1391 مبارک

  ای دگرگون کننده دل ها و بینش ها ای تدبیر کننده روزها و شب ها ای گرداننده سال ها و سرگذشت ها بگردان حال ما را به نیکوترین حال بهار آمده است با قامتی خجسته و سبزینه پوش. یادآور بلندای قیامت، و هر غنچه و گلی که قد می کشد، پیراهنی از معاد بر تن دارد. بهار آمده است با آیینه ای در دست از حکمت و معرفت و شکفتن، سرشار از آوازِ چلچله های بیداری، شوقمند و بی قرار؛ چونان پرنده ای که از قفس رها می شود. بهار آمده است؛ این راز برجسته طبیعت، این تحول و تغییر، این خاطره معطّر خاک، این غلغله گل و چهچهه بلبل و رقص سنبل. بهار آمده است؛ عطر کمال طبیعت، سرّ عیان شده عظمتِ خلقت، نشانه نور، اشاره سرور، رمز شگفتی و شادی، فصل زیبای بیداری. سلام بر به...
21 فروردين 1391

سیزده به در

به علت مسافرت بابا جون اینا به سرزمین های دور، ما سیزده بدر رو تنها بودیم. چون خودمان هم روز قبل از مسافرت برگشته بودیم و خریدهای روز سیزده بدر رو انجام نداده بودیم، همان روز سیزدهم صبح خرید کردیم و آمدیم خونه آماده اش کردیم و حدودای ظهر رفتیم پارک پردیسان، که به علت شلوغی پارکینگ از خیرش گذشتیم و بعد رفتیم پارک نهج البلاغه اونجا هم خیلی شلوغ بود، کمی دنبال جا گشتیم از اونجا هم بیرون آمدیم و توی فضای سبزی نزدیک به اونجا اطراق کرده و ناهار، میوه، آجیل و چای امان را در آن فضای زیبا و آرام تناول نمودیم. اهل گره زدن سبزه و اینجور حرفا هم نیستیم، کمی با بابا توپ بازی نمودیم. آقای پدر برای اینکه زودتر برگرده خونه...
21 فروردين 1391

سلام سال نو (1391) مبارک

به نام خداوند جان و خرد موضوع انشاء: تعطیلات عید خود را چگونه گذرانده اید؟ روز ٢٧ اسفند، مهد کودک به من یک سبزه قشنگ عیدی داد. به خونه که رسیدیم یه چند دقیقه ای کاری به کارش نداشتم. اما...   لحظاتی بعد اینجوری ترتیبش رو دادم. آخرین روز کاری، یعنی ٢٨ اسفند مهد کودک خیلی خلوت بود. مامان رفته بود سرکار پیامهای تبریک وب من و ایمیل های تبریک به دوستان خودشونو زدند و به همکاران محترم تبریکات پیشاپیش دادند. ایشان برای اینکه یکسری از کارهای خونه رو هم انجام بدهند مرخصی ساعتی گرفته و زودتر رفته بودند خونه و بعد از اتمام کارهای خانه و جمع کردن وسایل، ساعت ١٤:٣٠ اومدند دنبال من تا با هم به خونه بابا جون برویم. آخه قرار...
20 فروردين 1391
1