محمد صدرامحمد صدرا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

محمدصدرا پسر گل مامان و بابا

هدیه هایی که گرفتم

من تازگی ها هدیه های خیلی قشنگی از بقیه گرفتم که دوست دارم اونا رو به شما هم نشون بدم. اين لباس رو عمو (بابای مائده خانم گل گلاب) از مکه برام آورده. پوشیدمش، خیلی خوشگل میشم. این هواپيما رو خاله برام از مشهد سوغاتی آورده. وقتی روشن میشه دور خودش می چرخه ، جلو می ره و سر و صدای مهيب هواپيما رو موقع بلند شدن یا نشستن از خودش درمیاره. فعلا ازش می ترسم، چون صداش خیلی بلنده. این سویشرت رو ببینید چقدر قشنگه. اینو خاله نسا (مامان آقا آرتين) بهم هدیه داده، اونقدر گرم و نرمه که نگو. چند وقت پیش رفتیم خونه خاله سحر. چون من پسر خوبی بودم و آقا نشسته بودم، خاله سحر به من یه بلوز و شلوار بسیار دوست داشتنی و قشنگ هدیه داد. مامانم او...
29 آبان 1390

مهد کودک

اينجا مهد کودکه. عمو شهرام هفته ای یک روز میاد برامون شعر می خونه. لطفا خودتون توی عکسا منو پیدا کنید. ...
29 آبان 1390

اولین باری که من سجده کردم

این عکسی که می بینید مامان در اسرع وقت و هنگامی که برای اولين بار به سجده رفتم از من انداخت. مامان کلی خوشحال شد از اینکه من بالاخره فهمیدم که چطوری پیشانی ام رو روی مهر بذارم. تا حالا با مهر یا بازی می کردم یا اینکه می خوردمش. ...
29 آبان 1390

من سوار اتوبوس شدم

چند شب پیش جايي رفتيم، برای برگشتن به خانه سوار اتوبوس شدیم و من برای اولين بار اتوبوس را تجربه کردم. خیلی برام جالب بود. همه جا رو به دقت بررسی کردم. اتوبوسش عکس تام وجری داشت. انگار برای من فرستاده بودند تا از اتوبوس خوشم بياد. تازه اونقدر شولوغی کردم که یه خانومه برای اینکه منو ساکت کنه بهم بیسکویت داد، منم جاتون خالی خوردمش. ...
25 مهر 1390

محمدصدرا در امامزاده

سلام، دو هفته پیش من و مامان و بابا رفتیم امامزاده باغ فیض. اگه شما هم تا حالا به این امامزاده نرفته ايد حتماً یه سر تشريف ببريد. مخصوصاً حياط امامزاده که خيلی با صفاست. مقبره پنج شهيد گمنام هم داره. اگه مشرف شدید و لبتون به دعا باز شد و يادتون بود، منو رو هم از دعای خیرتون بی نصیب نگذاريد. خدا به همراهتون. ...
20 مهر 1390

محمدصدرا و بازیگری

هفته پیش گروهی برای تهیه کتابی درباره بازی کودکان زیر سه سال به مهد آمدند و از ما که در این سن بودیم فیلم و عکس گرفتند. البته من مثل بقیه بچه ها کمی بد قلقلی کردم تو بازی کردن، ولی حالا باید ببینیم چی از آب درمياد.   ...
3 مهر 1390

محمدصدرا در اسباب کشی

ای بابا بذارید خودم همه کارها رو انجام میدم. چرا شلوغش می کنید.   اول وسايل خودم رو بردارم. بابا و مامان حواسشون نیست خرابش می کنن. حالا یه کم هم کمک بابا کنم. آخه بابا خیلی سرش شلوغه وقت نداره این ماشین لباسشویی رو راه بندازه . چکار کنم دیگه لباسهای کثیفم زیاد شده. خدا رو شکر که تونستم یه کار به این کوچکی رو انجام بدم. به قول معروف: "هر که نان از عمل خویش خورد منت حاتم طایی نکشد." حالا باید کتابهامو از کتابهای مامان و بابا جدا کنم. اون جعبه هایی که تو عکس می بینید همش کتابه. وقتی مامان داشت اونا رو توی کتابخونه می چید. من هم کمکش کردم. در ضمن کتابهای دیگه خودم رو هم پیدا می کردم. اما نمی د...
9 شهريور 1390

سینه خیز رفتن

من به حول و قوه الهی از تاريخ ١١ و ١٢ تير شروع کردم به سينه خيز رفتن.  تقریباً از ١٨ تیر کمی به چهار دست و پا راه رفتن نزدیک شدم. هر روز هم دارم سرعتمو بیشتر می کنم تا بتونم زودتر خودمو به مامانم برسونم. چند عکس از سینه خیز رفتنم   ...
5 مرداد 1390